شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۹


نقره یک چیزی حدود 20 تا عروسک باربی و پرنسس دیزنی و یک فولا داره. در حال بازی باهاشون یکهویی می گه مامان می دونی فولا لبنونی (لبنانی) ایه. می گم چرا؟ می گه آخه اگر لبنونی نباشه فقط عربی حرف می زنه و انگلیسی نمی فهمه و نمی تونه با هیچکدوم از پرنسس ها حرف بزنه. اونوقت فقط باید با جزمین (از کارتن علاالدین) حرف بزنه!!

روز جمعه است از نقره می پرسم امروز چند شنبه است؟ کمی فکر می کنه و می گه: شیش شنبه! می گم چی؟ می گه: آه ببخشید یعنی شش شنبه است!!
بعد فرداش می پرسم خب امروز چند شنبه است؟ می گه: یک، دو، سه .. آهان فکر کنم هفت شنبه باشه!!

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۹

عزیزترین تصادف کرده امروز صبح مجبور شده یک ماشین کرایه کنه. نقره کلی ذوق کرده که سوار یک میتسوبیشی شده و بعد به باباش درخواست داده که دفعه بعد یک مرسدس بنز و دفعه بعدش یک جاگوار اجاره کنه برای بردن ایشون به مدرسه :)
از روزی که باباش بهش اسم ماشینها رو یاد داده ماشین مدل بالا و با پرستیژ رو تشخیص می ده و برای خودش یک ماشین پورش قرمز انتخاب کرده که بخریم .. ما هم البته خریدیمش اما گذاشتیمش بمونه توی مغازه اش تا نقره بزرگ شده و بتونه رانندگی کنه و بعد بره بگیردش!! قراره وقتی 14 سالش شد این اتفاق بیافته :)
اونروز داشتم توت خشک می خوردم بهش دادم کمی، به قول خودش سعی کنه! (try رو به جای امتحان کردن سعی کردن ترجمه می کنه در فارسی حرف زدن) خورده و می گه حالا فهمیدم مزه درخت چی جوریه. می گم چی؟ می گه خب مزه درخت می ده آخه!!

دوشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۹

فسقل عزیزم روز 15 فروردین برابر با 4 آوریل به دنیا اومد. این دفعه هم زایمان طبیعی کردم با اپیدورال ولی اپیدورالش دیرتر از دفعه قبل انجام شد. بنابرابن غیر از نیم ساعت آخر درد در اتاق زایمان تمام دردش رو کشیدم. نمی دونم چرا این درد به نظر من درد خوبیه. من به همه توصیه می کنم زایمان سزارین با بی حسی موضعی انجام بدن اما برای خودم نه.
پسرکم وزن تولدش 3،480 کیلوگرم بود و قدش 52 سانت. 2 سانت از قد تولد قدقد کمتر و 70 گرم هم سبک تر (به قول عزیزترین به اندازه یک گوشی موبایل سبک تر بود!). فکر می کنم علتش سرکار رفتن من بود و برنامه فشرده کار و زندگی .. امروز که 29 روزه است با ترازوی خونه 5 کیلو شده. شاید هم اشتباه می کنم ..
همه چیز خیلی خوبه دوباره بوی بچه کوچولو. بی تابی های اولیه اش و بعد اعتمادش به آدم، اینکه صدای من رو می شناسه و وقتی صداش می کنم آروم می شه و به طرفم بر می گرده .. خیلی خوبه.
مامانم ویزای یک ماهه داشتند و دقیقا 30 روز اینجا بودند و پریروز رفتند. دیروز بهمون سخت گذشت ولی امروز خوب بود. امروز از 2.5 تا 7.5 بعدازظهر رو خوابیده، احتمالا نذاره شب بخوابم. بعضی روزها خیلی خوشخواب می شه. روز 4امش از بس که خوابش سنگین بود بردیمش دکتر فکر کردم بی حال شده! دکتر می گفت اگر بچتون نخوابه می آریدش دکتر (سر قدقد) و اگر بخوابه هم می آریدش دکتر؟؟
واقعا 20 ساعت در شبانه روز می خوابه. اوایل بیداریش از ساعت 1 تا 5 صبح بود ولی حالا بهتر شده. کلا آرومه خوشبختانه فعلا کولیک نداره ..
خیلی بچه دوم خوبه. آدم خیالش یک جورهایی راحتتره و انگار می دونه داره چه کار می کنه. برم ببینم می تونم بیدارش کنم :)