پنجشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۶

من توی وبلاگ دیگه ای نمی نویسم نمی دونم چرا نمی نویسم شاید چون خیلی خیلی گرفتارم. خب البته همه سهم خودشون گرفتاری دارن ولی فقط برای اینکه کمی گوشی دستتون بیاد(!) لیست کارهایی که باید پیگیریشون بکنم 36 تایی شده!!
می خوام اگر خدا بخواد مهد دخترکم رو عوض کنم. احساس می کنم مهدش رو دیگه خیلی دوست نداره و چون قبلا وقتی کلاس پایین تر بود خیلی دوستش داشت، حالا خیلی ناراحتم.
فکر می کنم باید یک روز مرخصی بگیرم برای این کار که تقریبا غیر ممکنه! شاید مجبورم ناگهان مریض بشم و از مرخصی استعلاجی استفاده کنم.عجب لغت غلیظی ایه این استعلاجی!
از اول این ماه کلاس فرانسه شروع کرده ام و قصد دارم اگر خدا بخواد فرانسه یاد بگیرم و ممکنه که برای دنیا و عاقبتم خوب باشه.
همزمان با سه تا دکتر در حال پیگیری مسایل کمابیش به سختی قابل حل سلامتی ام هستم. یکیش دندون خراب همیشگی بعدی یک عفونت دائمی و دیگری یک حساسیت عجیب و غریب که از وقتی از ایران اومدم همراهمه یعنی تقریبا 3 ماهه!
پیش یک متخصص توپ حساسیت دارم می رم و چون سعی داشتم آزمایش پیشنهادیش رو با بیمه انجام بدم؛ یک ماه طول کشید تا بیمه تایید کرد و این حرف ها .. برای این می گم متخصص حساسیت توپ که من برای یک قرمزی های مثل کهیر روی پوستم که می آد و می ره رفتم پیشش و اون ازم پرسید اخیرا با یک دل درد خیلی شدید که ندونم منشاش چیه به اورژانس مراجعه نکرده ام و فک من افتاد چون دقیقا همین اتفاق یک هفته قبلش افتاده بود و من اینقدر درد داشتم که راننده شرکت و همکارم من رو از پشت میزم جمع کردن و کشون کشون بردن اورژانس بیمارستان و آزمایش خون و ادرار و سونوگرافی نتونست منبع درد رو مشخص کنه!
حالا امیدوارم این دکتر توپ بتونه بهم بگه چرا و چه؟
توی این مدت که ننوشتم نمایشگاه سیتی سکیپ دبی (نمایشگاه ساختمان سازی و املاک!) برگزار شد که شرکت ما هم توش شرکت کرد و من هم اونجا در حال جان فشانی برای امیال سرمایه دارانه شرکت بودم و سعی کردم با لبخند زیبا مشتری برای دفاتر تجاری و کاری فوق شیک و فوق گرونمون جمع بکنم! ولی وقتی بعد از یک روز نمی تونستم راه برم و زانوم باد کرد و با نهایت تاسف و شرمندگی اعتراف می کنم که یک داد هم سر دخترک دلبندم زدم به خودم یاد آوری کردم که بابا بی خیال ...
راستی رییس جدیدی که اومده بالاخره کمی تا قسمتی من رو تحویل گرفت و بالاخره حقوقم هم کمی تا قسمتی بیشتر شد.

بانو قدقد نازنینم یک نوک طلای واقعی شده. به خاطر کلاس فرانسه م باز هم کمتر می بینمش برای همین سعی می کنه تمام اون لحظاتی رو که با مامانشه به بهترین وجه بگزرونه برای همین شیطونی یا بد اخلاقی نمی کنه و اگر هم بکنه خیلی سریع رفع و رجوعش می کنه که بیخودی وقت محدودی که با هم داریم تلف نشه. عمرکم!