شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۴

دختر کوچولوی نازنینم به همین زودی چهار و نیم ماهه شده. زندگی به قشنگ ترین شکل ممکن دراومده. تنها تاسف من و عزیزترین اینه که همین طور این روزهای قشنگ و غیر قابل برگشت می گذرند و می رند. البته ما سعی می کنیم با فیلم و عکس و یادداشت کردن روزنگار تا اونجایی که می تونیم از این سرمایه بی جایگزین و منحصر به فرد توشه برداریم برای آینده.قدقدی ما خیلی بامزه است، تصویر آشنای این روزهاش وقتی ایه که شست های پاهاش رو با دستهاش گرفته و به سمت خودش و طبعا دهنش می کشه!
خیلی جالبه که این انسان کوچولو چقدر شخصیت و ویژگی خاص خودش داره و مثلا برای انتخاب اسباب بازیش خودش تصمیم می گیره و حتی نوار موسیقی و داستانش رو می ذارم که خودش موقع خرید انتخاب کنه. و از اونجایی که هنوز حرف نمی زنه وقتی به سمت چیزی پرواز کرد یعنی اون رو می خواد ... عزیزترین بهش می گه دختر پر باز من ..
حالا که در کنامونه نمی دونیم که اصلا کی بوده که نبوده .. انگار از اول باهامون بوده و همیشه هم قرار بوده که باشه .. یعنی وقتی بغلش می کنیم و توی چشم هاش نگاه می کنیم، می دونیم که همیشه قرار بوده که این فسقلی با ما باشه همین .. توضیحش سخته
دیگه حالا همش خودم رو در قالب همون تصویر تکراری و همیشگی مادرانه می بینم که نمی تونم درباره چیز دیگری غیر از قدقد قشنگم حرف بزنم و در واقع در کنار قدقد نازنینم همه چیز (غیر از عزیزترین) به اولویت بعدی موکول شده .. زندگی شیرینه و برای من به دو مرحله تقسیم می شه قبل و بعد از مادر شدن.. و اینقدر مادربودن سخته که هر کاری در مقایسه با اون آسون به نظر می رسه. خلاصه بهشت رو که به مادرها وعده داده اند نه تنها یک جایزه گول زنکه بلکه برای چنین زحمت و نگرانی خاطری خیلی هم کمه ... در واقع تنها پاداش واقعی و البته بسیار باارزش شکفتگی صورت این نازنین کوچولوئه وقتی ما رو می بینه. که با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست.
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن نه چنین لطیف باشد که به دوست برگشایی