پنجشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۶

از همه جا

احساس روی هوا راه رفتن دارم، دلم برای عزیزترین تنگ شده. دلم برای دوست داشتنش تنگ شده. وقتی که نگاهش می کنم، وقتی دستش رو می گیرم وقتی بوش می کنم یادم می یاد که خیلی خیلی دوستش دارم و دلم براش پر می کشه.
زندگیم پر از گرفتاری ایه (مثل همه آدم ها) دلم آرامش می خواد و سکون. دلم می خواد یک بچه دیگه داشته باشم و بشینم خونه و بهش شیر بدم و با نقره خانوم بمونیم خونه و همش لباس راحت بپوشیم و با هم باشیم و کرخت باشیم و ... خوشبخت باشیم. (با هم بشینیم روی توپ و بالا و پایین بپریم :)
کشف جدیدم: من حالا دیگه خانواده خودم رو دارم که خیلی خیلی برام عزیزن و همینکه مادرو پدر و برادرام خوب و سالمند برام کافیه.
مامانم 2 هفته پیشمون بودن و خیلی خیلی خیلی خوش گذشت. مامانم خیلی با ما همراهی کردند و نقره عزیزم خیلی خانومی کرد و عزیزترین خیلی آقایی!
همه به من کمک کردن که از این مدت نهایت لذت رو ببرم حتی رییسم سر کارم. اگر جایی بهمون سخت گذشت تقصیر من و هول بودنم بود. همه هم هی بهم می گفتن آروم آروم ... مامانم می گن از این آدمها یاد بگیر، ببین چقدر آرامش دارن ...
دلم برای مامانم تنگ شده و دلم برای نقره تنگ شده که الان توی خونه است و با باباش در خواب ناز بعدازظهری به سر می برن.
دخترک نازنین من روز به روز قشنگ تر و کامل تر حرف می زنه و خیلی دوست داره و سعی می کنه فارسی حرف بزنه.
امروز لحظه ای که از خواب بیدار شده می گه "من نرم سکوول، برم کتاب فروشی" قیافه من رو تصور کنید!! آخه دیشب که با عزیزترین اومدن دنبالم که بعد از کلاس فرانسه ام با هم باشیم رفتن توی کتاب فروشی بردرز و با هم کیک خوردند و کتاب خوندند و حسابی بهشون خوش گدشته.
عزیزترین می گه دلیلش این بوده که من باهاشون نبودم که اذیتشون کنم!!
دخترکم از غذاهای شدید تند و پرادویه پرستارش می خوره و خوشش هم می آد بعد به من هم تلفن می کنه و می گه:
"نقره غذای تند هرا خورده"
یک روز صبح من کفش چیتان فیتان و پاشنه دار پوشیده بودم و داشتیم با هم می رفتیم که سوار ماشین بشیم و بریم سرکار و مدرسه. اونوقت نقره یک نگاهی به کفش من کرده بعد هم یک نگاهی به کفش معمولی خودش کرده و با دلخوری می گه:
"کفش مامان خوشگله ... کفش نقره بزرگه" حالا یک کفش خوشگل خیلی دخترونه براش خریدم که خیلی دوستش داره!
وقتی می خواهیم از خونه بریم بیرون می گه: "مامان بیاماتیک بزنیم" تازگی هم لغت روژ رو یاد گرفته و خیلی خوشش می آد!
تازه دیروز ریمل من رو گرفته دستش می گه: "از این به چشمم بزنم" !!!! به حق چیزهای ندیده و نشنیده!

هر وقت که دور همیم ببینه که ناخنم لاک نداره و ناخن خودش لاک داره با تاسف می گه: "تو نل پالیش(لاک) نداریییی، برات برنم" و بعد برام لاک می زنه، خیلی قشنگ و مرتب و اگر از ناخنم بیرون بزنه برام پاک می کنه! اگر هم خوب نشه می گه: "مامان خراب شد پاک کن دوباره بزنیم"!!
اون شب داشتیم با هم به آسمون نگاه می کردیم، ماه تو آسمونه و داره می درخشه بعد می ره پشت ابر خاکستری رنگی که باعث می شه نور ماه به شکل یک دایره کامل دور ماه پخش بشه. می گه: "مامان ببین ماه، خورشید شده"!
قبلا هم که کوچکتر بود یکبار که ماه پشت ابر رفته بود، گفت: "ماه خراب شده"!