دوشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۲

بم

خدا می دونه که چقدر حالم بده بابت بم عزیز و ویران .. گفتنی زیاد هست اما من دلم می خواد در مورد خوبی مردممون حرف بزنم .. من تو تهران بودم وقتی این اتفاق افتاد تمام مردم بسیج شدند .. به دلیل طرح ملی واکسیناسیون ذخیره خون کم شده بود در بانک خون ایران .. از مردم خواستند برن و خون بدن .. آنقدر مردم رفته بودند که اعلام کردند بسه دیگه!
از این همه بزرگواری و خوبی مردممون شگفت زده ام .. خودشون هم می دونن کسی تو اون بالا سری ها به فکرشون نیست .. به نظر می رسه خودشون به شدت هوای هم رو دارند .. نمی دونید چقدر کمک جمع شده بود همه جا کامیون های پر از پتو دیده می شد . وانت های پر از بطری های آب آشامیدنی .. تمام مساجد پر بود از کمک های مردمی .. حالا البته یک مدیریت قوی نیاز هست که این ها رو به دست مردم نیازمند برسونه ..
من چند قلم کمک رو براتون بگم که امیدوار بشید به خوبی ایرونی ..
1- ایرانی های مقیم دبی در فقط ناحیه الراس: 190,000 درهم معادل 43,130,000 تومان
2- صنف ورزشکار از زبان آقای طالقانی رییس فدراسیون کشتی 250,000,000 تومان
3- شرکت ما تقبل کرد هزینه های زندگی و تحصیل 100 بچه بی سرپرست شده بمی را تا دانشگاه
4- انجمن انفورماتیک تصمیم گرفت که از مدیران تمام شرکت های IT شرکت کننده در نمایشگاه چک بگیرد و آن را در بیانیه پایانی نمایشگاه قرائت کند با نام شرکت و مبلغ اهدایی.

دیگه چی می شه گفت جز اینکه آرزو کنم دیگه این حوادث غیر مترقبه نباشند و آمادگی واقعی دفاع از خودمون رو در صورت بروز مجدد که حتما خواهد بود داشته باشیم.
عزیزترین می گه هیچی نمونده از بم هیچی .. واقعا هم تصاویر همین رو می گه ..
کاش می فهمیدیم که در نجات انسان ها در چنین شرایطی تاخیر ثانیه ای هم به مرگ می انجامد.

سه‌شنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۲

واقعا و از ته دل دارم مي گم: نمي فهمم چطور کسي مي تونه اين موضوع واقعي رو بخونه و هنوز مخالف مجازات اعدام باشه.

لينک اصلي

من مخالف قتل انسان ها و موافق مجازات اعدام براي قاتلِ مسجل و قطعي هستم.
دلم نمي خواد دخترم اين طوري به قتل برسه و يا خودم! مي دونيد ضربات چاقو خيلي درد داره.

اين دفعه لطفا موافق ها هم نظر بدهند.

یکشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۲

عزيزترين من الان تهرانه .. دوباره يک نمايشگاه برقراره و او هم کارش در اومده!!!!
دوباره من به عبارتي 5 روز بي او هستم و روزگار سختي خواهم داشت، گرچه خيلي بهتر از قبل شده ام و حسابي راه افتاده ام! ديشب راهش انداختم به سمت فرودگاه و بعدش اومدم خونه و طبق معمول آخرين تي شرتي که تنش بود رو پوشيدم و عروسکم رو به نيابت از طرف عزيزترين! بغل کردم و تقريبا تخت خوابيدم تا صبح! خيلي تعجب کردم از اين که راحت خوابيدم براي اولين بار بي عزيزترينم .. فکر کنم کم کم دارم عادت مي کنم ...
نمايشگاه کامپيوتر تهران از 24 تا 28 دسامبر يعني 3 تا 7 دي برقرار خواهد بود. من هم 5شنبه عصر مي آم تهران تا آخر نمايشگاه (يک شنبه بر مي گرديم)
بنابراين آرزومندم که دوستان عزيزم رو بتونم ببينم ولي هيچ قولي نمي دم که دوباره مثل دفعه قبل شرمنده نشم .. حقيقتش اينه که اين يک سفر کاري است و من بايد سر کار باشم! يعني بايد همش نمايشگاه باشم .. خوب من اون جا خواهم بود ... :) بنابراين به اميد ديدارتون در نمايشگاه تهران! اين هم يک جور تبليغه ديگه!

دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۲

کاش فقط خوبی وجود داشت

کاش فقط خوبی وجود داشت، کاش در این دنیا مطلقی وجود داشت، کاش مثل قبل می تونستم ته دلم به دنیای نسبی نسبی (که بدبختانه با فرمول های علمی هم نسبی بودنش ثابت شده) شک کنم، کاش کسی جمله "تو ایده آلیست هستی" را در هر بحثی مثل فحشی به سمت من پرتاب نمی کرد یا حداقل مثل نصیحتی از بزرگی به کوچک نادانی، کاش می توانستم پاهام رو به زمین بکوبم، دست هام رو دراز کنم و دنیای خوبی را که درخواست کرده ام تحویل بگیرم ..

راستی چرا هیچ کس به ما راستش رو نگفت ... هیچ وقت کسی به ما نگفت چه دنیای گندی داریم .. و در آن باید فقط زندگی کنیم و پیش بریم ..

کاش همه صداهای عالم مثل موسیقی کلایدرمن بود .. چه می شد اگر راک یا هوی متال اصلا وجود نداشت .. کاش همه چیز آرام بود .. کاش لازم نبود من اینقدر نگران باشم .. اینقدر دلم بلرزد .. از ترس همه این هاست که هرگز فرزندی به دنیا نخواهم آورد و ............. کاش کسی نبود که با خواندن این جمله فقط پوزخندی بزند:" که چی؟ خوب به جهنم که تو بچه ای نمی آوری .. اینقدر در دنیا بچه برای ظلم و آزار دیدن هست ......"
و یا کسی که به من بگوید:"تو یک ترسویی و این منطق ترسوهاست" .. کاش می شد دستم رو دراز کنم و دست های تو رو در دست بگیرم و بهت بگم:"آروم باش" و تو آروم بشی و ته دلت بهم نخندی که: "فکر کردی به این سادگی هاست"..
کاش دنیا در حماقت پاک و مقدس من خلاصه می شد و کاش همه چیز از منطق ساده خوب من تبعیت می کرد .. خوبی ابلهانه ای که می توانید به آن بخندید..

شاید در نهایت به جمله ای برسم که از وقتی که عقلم رسید (یا نرسید؟) همیشه ته ذهنم بوده:" من اهل جای دیگری غیر از این دنیا هستم، اهل سیاره دیگری .. من زمینی نیستم، یقین دارم!"

کاش مذهب یا فلسفه با همه ادعا و اهن و تلپ، می توانستند فقط به یکی از هزاران سوال من جواب بدهند و کاش می تواانستند اقلا باعث یک اتفاق خوبِ همیشگی در دنیا بشوند ... کاش ..

کاش همه دنیا در برق نگاه شادت خلاصه می شد عزیزترینم و کاش طنین خنده ات همیشه در گوشم باشه حتی در پر استیصال ترین لحظاتم ..

یکشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۲

من خيلي خوشحالم .. صدامِ واقعي دستگير شده .. اميدوارم به مجازاتي که لايقشه برسه ..
به اميد مجازات همه جنايتکاران عليه بشريت ..

جمعه، آذر ۲۱، ۱۳۸۲

اعدام یعنی کشتن!

من با مجازات اعدام موافقم .. برای حفظ عدالت بدترین حالت را برای خودم در نظر می گیرم، اگر فرزندی داشته باشم، موجودی که تمامی عشقم در دنیا باشد و او دختر نازنینی باشد، عزیز دل من. دختری ضعیف تر در نیروی بدنی نسبت به مردانی که او را در 11 سالگی مورد تجاوز قرار دهند (خدایا، چه دردی، چه دردی ..)، و او را بکشند (اگر از شدت درد و بهت نمرده باشد) از نظر من عدالت این است که خودم با دست های خودم آنها را بکشم. اما سعی می کنم تا آنجا که ممکن است قانون مدار باشم و این حق و اجازه را به قانون بدهم که آنها را مجازات کند یعنی به اعدام محکوم کند. و من در نهایت رنج و درد و بی پناهی، با دستهای خودن طناب دار را بر گردنشان خواهم انداخت. در ضمن در جرم گروهی هم کاملا معتقدم که همه قاتلان باید بمیرند (نه یک نفر از بین آنها!) و معتقدم کاملا بحث دیه را باید فراموش کرد .. (یعنی چه؟ کسی را بکشی بعد از خانوادهاش پول بگیری تا کشته شوی!!!)

کاری هم نخواهم داشت که اجتماع بیمار است که چنین بیمارهایی را پرورش می دهد. این همان اجتماعی است که من و فرزندم هم در آن پرورش یافتیم.

می دانم که یک گام به پیش همان پذیرفتن این است که برای قانون این حق را قائل باشم که مجازات دیگری غیر از اعدام برای آن قاتل یا قاتلان تعیین کنند. اما پذیرفتن این حق برای قانون، برای من که فردی تحصیل کرده از خانواده ای با پایه متوسط (چند درصد جامعه را شامل می شود؟ که هرگز قتلی همراه با تجاوز مرتکب نخواهم شد!) حداقل 50 سال طول می کشد. لازم به توضیح نیست که بنابراین برای جامعه مان بیش از 50 سال طول خواهد کشید.
معتقدم حرف زدن از حذف اعدام در کشوری که حتی آمار درستی از قتل و جنایت ندارد و زندگی هرروزه تلاشی برای زنده ماندن است (مخصوصا برای زنان که خودم هم یکی از آنها هستم) .. با آمار تجاوزهای وحشتناک و نفرت انگیز (مخصوصا محارم!) سخنی است به شدت از سر سیری و موافقم که با حذف اعدام هم وجدان عمومی مردمی که مثل من فکر می کنند آزرده خواهد شد؛ مردمی که با توجه به جایگاه خانوادگی و اجتماعی ام و با توجه به بودن و زندگی در ایران آشنایی بیشتری با آنها دارم؛ و هم معتقدم که باعث جری تر شدم حیوان های انسان نما خواهد شد که بازهم متاسفانه تعدادشان در جامعه مان کم نیست ..

بحث حذف اعدام را بحث گزافه ای می دانم .. و به عنوان دختری بار آمده در یک خانواده سنتی ایرانی (یعنی یک خانواده کاملا معمولی!) معتقدم حیاتی ترین بحث اجتماعی که پیامدهای فراوانی در عدم سلامت روانی جامعه مان دارد؛ می تواند پی گیری وضع دختران اسیر در دست خانواده های خوشان! باشد که در یک کلام زنده به گور هستند و ردپایشان را به راحتی در وبلاگ ها هم می توان دنبال کرد .. (ظلم مضاعف .. در حالی که اجتماعی به شدت بسته با فضایی کاملا مردسالار و غیر انسانی دست و پایت را بسته است، پدر و مادر خودت توی سرت می زنند!)

به عنوان زنی در آستانه 30 سالگی آنقدرها روح جوانی ندارم که شیطنت های نسل جوان (مخصوصا نسل انقلاب!!) را درک کنم و می توانم خود ویران گری هایی را در بین شان ببینم (که هرگز تاییدش نمی کنم اما درکش می کنم) و می بینم که کاستی های جامعه ای که هیچ شادی و امکان نفس کشیدنی به جوانش و به عمر کوتاه جوانی، نمی دهد او را به چه ورطه ای هل می دهد ..

فقط می توانم بگویم
خدا به ایران و شیرین عبادی رحم کند.
به امید انکه ماتریس ما! گیرنده هایش را خاموش نکرده باشد تا به سراغ کار کم دردسرتری برود!

منتظر نظرات مخالف هستم.

دوشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۲

حقيقتش اينه که خيلي دلم سوخت که نازنين خانم اول نشد .. خوب به نظر من خيلي خوشگل نيست و ميس ورلد بايد خيلي خوشگل باشه و از اين نظر ميس آيرلند بهترين بود بين اون 5 نفر فينال .. ميس فليپين که هيچي (بي ريخت بود رسما!) ميس چين رو هم که معلومه به دلايل ميزباني انتخاب کردند و ميس ايرلند هم که خوب رييس انجمن انتخاب دختر شايسته ايرلند جزو هيئت ژوري بود! و همين آقا هندي بود! حتي مجري برنامه موقع خوندن اسمش قاط زد که اين مردک سياه سوخته چه ربطي به انجمن انتخاب دختر شايسته ايرلند داره!! يک هندي ديگه هم جزو هيئت ژوري بود بنابراين انتخاب ميس هند هم معلومه چه ساپورتي داشته!! (من هي مي گم هندي ها دنيا رو گرفته اند .. شما باور نمي کنيد!!)
در نتيجه اين وسط فقط نازنين به دليل اول شدنش تو مسابقات ورزشي رفت بالا و بعد هم جز 5 نفر اول شد .. من فکر مي کنم اگر جوونتر بود مثل ميس ايرلند که 19 سالش بود فقط .. اونوقت اول مي شد ..
چون اين ميس ايرلند هيچ زيبايي خاصي نداشت !! (گرچه نازنين خانوم ما هم نداشت!) ولي اصولا من معتقدم زيبايي حاصل از جواني بسيار چشمگيره و مخصوصا خودش رو در عکس و فيلم و به عبارتي زوم دوربين خيلي خوب نشون مي ده ..

خلاصه که حيف شد براي به سر زبان افتادن نام ايران .. (تو پرانتز بگم ميس استوني، ميس استراليا، ميس نروژ و ميس جورجيا (گرجستان؟) خيلي خوشگل بودند ها!)

داشتم رويا پردازي مي کردم که ممکنه سال ديگه ميس پرشيا! داشته باشيم تو اين مسابقات .. هربار که مي رم ايران اينقدر دختر خوشگل مي بينم که حد نداره .. فکر مي کنم يک نسل دختر فوق العاده خوشگل و باريک! داره بار مي آد تو ايران که فقط مشکلشون عمل کردن دماغاشونه که زيبايي طبيعيشون رو از بين مي بره .. کاش يک فکري بشه براي معضل عموميت عمل دماغ! در ايران!!

ببخشيد چقدر چرت و پرت گفتم .. من يک زماني نظرم اين بود که اين مسابقات دختر شايسته کار عبث و بيهوده ايه .. حالا هم دقيقا نظرم همينه .. اما دلم مي خواد همه بدونن که اين مسابقات يک جنبه فان (بابا خارج!) ار اين دنيا است .. دنياي بي عدالتي و ظلم و تبعيض .. يک جنبه زيبا مي تونه داشته باشه .. هميشه تو دلم آرزو مي کنم که اين دخترهاي خيلي قشنگ (تو برنامه هاي مد (فشن) يا خواننده ها و هنرپيشه ها) کاش خانواده هاي خوبي داشته باشند که ازشون حمايت کنند که گير مردهاي رذل و پولدار براي سوءاستفاده نيافتند (بازهم تو پرانتز بگم که فکر نمي کنم که اين دخترها همه فرشته اند ها نه ..) مخصوصا تو اين برنامه هاي فشن .. اين دخترها اينقدر جوون (در واقع نو جوون) و ظريف و باريکند .. آدم مي ترسه!

باز هم که چرت و پرت گفتم .. ببخشيد
راستي خيلي بد مي شه اگر خانم عبادي تو مراسم نروژ، روسري سر کنند ها! ولي مثل اين که نمي کنند ؟؟

درود مجدد بر مختاري و پوينده و همچنين درود فراوان بر ناصر زرافشان و خدا حفظش کنه ..

دوست عزيزم مي دونم کمکي بهت نمي کنه ولي مي خوام بدوني که در تمام لحظات بهت فکر مي کنم و دقيقا و کاملا دلم پيش توئه .

پنجشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۲

داستان يک روز تعطيل

سه شنبه روز ملي امارات بود و در نتيجه تعطيل، به دعوت پسر مالک شرکت رفتيم کنار دريا براي قايق سواري و ماهي گيري و جت اسکي! قبلا بهمون گفته بود که اونجا با يک سري دوستاش (دوستان عرب) خواهيم بود که با خانواده و تجهيزات آمده اند براي تفريح يک روز تعطيل ..
قبل از رفتن داشتم به اين فکر مي کردم که به چه زباني با هم حرف خواهيم زد .. ما الحمدالله عربي بيلمز هستيم و فکر کرديم لابد آنها هم انگليسي بيلمز باشند و دوستمان نقش مترجم دو طرفه را بازي کند!
دوستمان قبلا به ما کلي انذار داده بود که دوستاش خيلي القاعده اي هستند و مايو براي آنها يعني تي شرت و شلوارک بلند ( البته آنها بی توجه به هزينه، لباس غواصي می خرند و مي پوشند!) و خب ديگه وقتي براي آقايون اين قدر سخت گيري کنند تکليف خانوم ها معلوم است .. و گفت که دو تا جت اسکي دارند و دو قايق ماهيگيري و خلاصه بساط باربکيو و …
همه اين حرف ها براي ما تصوير ترسناکي از چند پولدار خطرناک عرب ساخت که همه عيش دنيا را مي خواهد و فقط هم براي خود مي خواهد!
اما ديدن آن: به تمام معني بچه پولدارهاي عرب، تمام پيش داوري هاي ما را بهم ريخت .. روبرو شديم با چند تا پسر خيلي نازنين و خيلي باحال و البته بسيار خوش تيپ و قد بلند (و کاملا پوشيده!) و چند تا خانوم نازنين و مهربون و پوشيده (غير از موها!)
با آدم هايي روبرو شديم که با لهجه بسيار عالي انگليسي حرف مي زدند ( حدس زديم بايد تحصيل کرده امريکا باشند مثل همين پسر مالک شرکتمان) و ...
نکته جالب ديگربرای من اين بود که خانومهاي جوان اين آقايون بچه داشتند و نگه داري از بچه خللي در تفريح کردنشون پيش نمي آره .. چون همه خدامه (همون کلفت) دارند که معمولا مسلمون هاي مالزيايي هستند! و به مادرها در هنگام شير دادن و يا بی تابی بچه احتياج پيدا می شود ..
وقتي داشتيم بر مي گشتيم بعد از يک روز پر از تفريح سالم و هيجان خانوادگی!.. فکر کردم "خوب اين هم يک جور و سبک زندگي هست، ديگه!"


راستی جوون های ایران، ما کجاي دنيا ايستاده ايم؟