یکشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۶

همه چیز خوبه

راستش دلم برای نوشتن توی وبلاگ تنگ شده بود.
یک ماه و نیم پیش تولد بانو قدقد عزیزم بود و ما هم یک سفر 2 روزه به شیراز رفتیم.
خوش گذشت. به قدقد خیلی خوش گذشت که مادربزرگ و پدر بزرگش و مادر بزرگ و پدر بزرگ باباش رو دید.
کلی لغت جدید یاد گرفت و دیگه با جدیت فارسی حرف می زنه و تا اونجایی که می تونه لغات انگلیسی استفاده نمی کنه!
تا فهمید که ایرپلین که موجود محبوبشه به فارسی می شه هواپیما، دیگه به هیچ وجه لغت انگلیسیش رو به کار نمی بره و اگر ما بگیم هم ما رو اصلاح می کنه!
همین رفتار رو در مورد لغات مسواک و پروانه و حتی لغت سختی مثل کفشدوزک داره.
خیلی شیرین و ناز حرف می زنه، جای فاعل و مفعول توی جمله هاش اشتباه می گه. مثلا توی شیراز برای اولین بار پروانه دید و ناگهان گفت: پروانه قدقد دست بزنه.
خیلی خوشگل بوووووود.

پریشب رفتیم آیکیا اونجا با قطارهای اسباب بازی کلی بازی کرده. بعد رفتیم تویزآرآس و اونجا هم قطار کوچولو و ریل و اینها دیده و کلی بازی کرده بعد بهش گفتیم خب دیگه بای بای کن بریم. (چون عادت داره خیلی قشنگ با اسباب بازی ها توی اسباب بازی فروشی بای بای می کنه و بدون گریه و غرغر و می ریم). بعد چون دیدیم خیلی خوشش اومده از ترن بهش گفتین خب برات بعدا می خریم. فردا شبش، یعنی دیشب بهش گفتیم قدقدی بدو لباس بپوش بریم بیرون می گه: قطار؟ قطاااار؟؟
شیطونک قشنگ یادش بود و این هم اولین اسباب بازی ایه که خودش خواسته و تقاضا داده براش!
خلاصه که براش یک ست قطار آیکیا خریدیم و اومدیم خونه و مامان و بابا مشغول قطار بازی شدن :)