پنجشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۹

فسقلی توی دلم بزرگ شده و دیگه داره به دنیا می آد. می شد اصلا دیشب بمونم بیمارستان و به دنیا بیاد.
تمام مدتی که این فسقل توی دلم بوده من پای کامپیوتر بوده ام به حال گریه و پی گیری اخبار ایران. بچه ام دقیقا هم سن این جنبشه و من برای اسمش خیلی دلم می خواد اسم یک از شهدامون و یا اسمی مربوط به جنبشمون رو بذارم اما هنوز هیچ انتخابی نکرده ام.
نمی دونم همه اون گریه ها و نگرانی ها چه اثری روش داشته امیدوارم قوی کرده باشدش وقتی به دنیا بیاد اینهمه حرف هست که باید براش بگم و اونه که باید کاری بکنه ..
تمام این مدت که حامله بودم و عذر موجه! برای کاری نکردن داشتم به یاد اون روزنامه نگاری بودم که دستگیرش کردند در حالیکه حامله بود و یا اون خواهری که برای اعتراف گرفتن از برادرش اینقدر اذیتش کردند که بچه اش رو از دست داد ..
ما پیروزیم .. ما پیروزیم .. کودکم این رو به خاطر داشته باش.