چهارشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۲

انواع خدا

پانته آ خانم داشتند يکي از داستان هاي آيزاک آسيموف را ترجمه مي کردند، با خواندن آن کلي از خاطرات نوجواني به ذهنم آمد..يادم مي آيد با خواندن يکي از داستان هايش چقدر ترسيدم و دچار ترديد شدم .. شايد اولين ترديدها و شک هاي فلسفي را آسيموف در ذهن من 11 ساله به وجود آورد .. يعني ما باکتري هايي هستيم که توسط خداوندگاراني در حال "کشت" هستيم؟ آيا مرگ يعني بازي آن خدايان با ما؟ شهادت يعني خارج شدن ناگهاني از محيط کشت؟
ناگفته پيداست که با اين ذهنيت چقدر با داستان فيلم "ماتريس" احساس آشنايي کردم ...
با هيچ منطقي نتوانستم داستان آسيموف را توجيه يا فراموش کنم .. 11 سالگي سن مهمي است، مي دانيد؟

حال در اين سن و سال شايد بايد کمي عاقلتر باشم؟.. در هر حال با يونانيان باستان بيش از هرصاحب اعتقاد ديگري احساس همذات پنداري مي کنم ... نمي توانم به يک خداي واحد قادر متعال (که خيلی هم دانشمند باشد!!) معتقد باشم ..(اصلا خدا چيست؟) حداکثرمثل آنها مي توانم معتقد باشم که هر دنيايی خداي خودش را دارد: خداي انسان، خداي خشکي ها، خداي درياها و ...


تو زندگيم اينقدر از اين فکرها کرده ام که مغزم درد گرفته .. اما چاره چيست؟ وقتي جوابي نيست؟؟؟ من ادامه مي دهم به کمک عزيزترينم که يک کلمه از اين حرف ها و اداهاي ماليخوليايي من را نمي فهمد ولي تنها راه نجات من است .. مي خواهم اعتراف کنم: اين که اينقدر دوستش دارم دليلش همين است که اگر نباشد با من ... من ديگر زندگي نمي کنم ...


وقتي اين فکرها تو سرم مي چرخند و مي چرخند .. بهم مي گه:" باز چپردار شدي؟!"
از اين حال من متنفره و من به خاطر اون نهايت سعيمو مي کنم (عزيزترين باور کن نهايت سعيمو مي کنم!!!!) که دوباره آدم بشم...

روزگاري بهش گفتم:
من که ملول گشتمي از نفس فرشتگان ...... قال و مقال عالمي مي کشم از براي تو
هنوز رو حرفم هستم .... عزيزترينم

سه‌شنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۲

ژيتان آبی

با روزبه سوار آقا وجيه از هفت تير به سمت رسالت ... صدای فرهاد ... به روزبه می گم يک سيگار روشن کن دلم برای بوی سيگار عزيزترين تنگ شده ... بوی سيگار ژيتان آبی و صدای فرهاد .. در حال رانندگی توشون غرق می شم و نگاه متعجب روزبه رو نمی بينم ...

هر کی ما رو می بينه به من اعتراض می کنه چرا جلوی سيگار کشيدنش رو نمی گيری (انگار خودش عقلش نمی رسه!!!) ولی خب من عاشق سيگار کشيدن عزيزترين هستم اونطوری که سيگار رو تو دستش می گيره .. اونطور که روشنش می کنه با فندک زيپو .. اونطور که موقع پک اول و بيرون دادن دودش تکيه می ده به پشت و ...

من فقط دعا می کنم دود سيگار اونقدرها که دکترها می گن براش ضرر نداشته باشه .. ممکنه؟
راستی آقا وجيه اسم ماشينم بود يک سپند 79 نوک مدادی نازنين، موقع ترک ايران مجبور شدم بفروشمش ...

دوشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۲

يک داستان واقعی

می دونيد چی شد عزيزترين با من دوست شد؟
ازم پرسيد: بهترين فيلمی که تو عمرت ديدی کدومه؟
من هم گفتم: "خانه دوست کجاست"
و دوستی آغاز شد .....

Soft Drinks!

نمي دونم من خيلي بدبخت و چشم و گوش بسته بودم يا تو ايران اين نوشيدني ها نبودند ...
اينجا تو دبي اينقدر تنوع نوشيدني غير الکلي هست که حد نداره ... و همه بسيار خوشمزه .. جاي همه خالي ...
1- آيس تي با طعم ليمو و البته طعم هاي ديگه ولي اين از همه خوشمزه تره
2- پپسي واقعي (مي دونم پسرها چقدر به اين علاقه مندند!)
3- راني با طعم پرتقال، هلو و آناناس
4- کانادا دراي آب سيب گاز دار و البته اين هم طعم هاي ديگه داره
5- شصت جور نکتار: زرد آلو و هلو بسيار خوشمزه هستند (انگور و مانگو و آناناس و حتي گوجه فرنگي داره!!)
6- و يک ميليون تاي ديگه که مي تونيد راحت و ارزون امتحان کنيد
همه اين ها رو مي تونيد با قيمت هاي 1 تا 1.75 درهم بخريد يعني 220 تا 385 تومان !! باورتون مي شه ؟ در حالي که عزيزترين خواسته بود تو ايران دو بار راني بخره و باهاش 800 و 1000 تومان حساب کرده بودند ... فکرش رو بکنيد .. آزادي شايد خريدن يک راني تاريخ انقضا نگذشته به قيمت واقعي باشد ....

البته اين رو هم بگم که اون آب آلبالو و انار معرکه اي که تو ايران مي خريديم و البته استفاده هاي ديگري هم ازش مي شد!! اين جا نيست ... :(

یکشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۲

گزارش تحقيقی يعنی اين .. دست آقای بهمن کشاورز درد نکنه .. بايد فهميد در آن 10 دقيقه چه اتفاقی افتاده .. کاش آدم هايی از اين دست در کشورمون زياد بودند و امکان کار داشتند و کاش همه ما در کارمون اينقدر دقيق و نکته سنج باشيم و کاش ايرانی بودن روزی افتخار ما باشد ..

جدا من از شهامت آقای آرمين متعجب هستم .. خدا آخر و عاقبت همه ما را ختم به خير بگرداند !!

دوست

I feel so lonely …

اگه يک روزي نوم تو، تو گوش من صدا کنه.....

بره توي تموم جونم که باز برات آواز خونم ....

اگه بازم دلت مي خواد يار يکديگر باشيم ....

بگيره رنگ اون دياري که توش منو تنها نذاري ...

نذار دلم تنها بمونه ...

بگيره رنگ اون دياري که توش منو تنها نذاري ...

چقدر فرامرز اصلاني رو دوست دارم

ما معمولا صبح هاي جمعه رو، وقتي چشمهامون رو با عشق به روي هم باز مي کنيم و فکرمي کنيم اين روز کاملا مال ماست .. با صداي عالي فرامرز اصلاني شروع مي کنيم که بيان مي کنه آنچه را در دل داريم ....
من بهش مي گم يک صبح جمعه کاملا ايراني ...

در چشم صبح گاهان به بهشت برگشودن ...... نه چنان لطيف باشد که به دوست بر گشايي

شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۲

مرگ به سبک ايرانی

چقدر بده که زهرا کاظمي باشي تو ايران کشته بشي به دست يک حروم زاده آخوند و بعد يک آخوند سر جنازه ات برات نماز!! بخونه .. من که از شيوه تدفين ايراني-اسلامي متنفرم (علاوه بر همه چيزهاي ديگري که ازشون متنفرم ... )
چقدر اين مسيحي ها همه چيزشون شيکه، اون از مراسم ازدواجشون اون هم از مراسم خاکسپاريشون ...وصيتم اينه که من رو تو تابوت به خاک بسپرند .. بي هيچ نمازي و بي هيچ صدايي از اسلام و قران و ...خلاص . شايد خانم کاظمي هم وصيتش مثل من بوده، نه؟

درد زن بودن

دارم از شدت خشم و درد مي لرزم ... اين دنياي بي شرف با آن خداي بي شرف که زن ها را آماده اين همه ظلم ديدن آفريده است ...علاوه بر تمام ظلم ها به زن، تجاوز جنسي مزيد بر همه دردها و رنج هاست ... متنفرم از اين دنيا و سبک بي شرف اون....
در طول بازداشت به خانم کاظمي تجاوز شده و در حين اين اتفاق سرش به ميله فلزي تخت برخورد کرده ... خب نمرديم و مفهوم برخورد جسم سخت به سر رو فهميديم ... مي خوام بالا بيارم، لعنت به ما، لعنت به ايران و ايراني بودن، لعنت به زن بودن و لعنت به خدا....

روی آلوده سياست

چقدر از دیدن تصویر اجساد عدی و قصی خوشحال شدم، مخصوصا با اون همه زخم. این دو تا حیوان اینقدر انسان بی پناه رو به شیوه های اختراعی و وحشتناک کشته اند که هر نوع مرگی برایشان کم بود ولی همین که کشته شده اند به نظر من برای بشریت یک گام به جلو است ... یعنی ممکنه روزی این اخبار رو در مورد کشور خودمون داشته باشیم و ببینیم که جنایتکاران علیه بشریت به مجازات واقعی رسیده اند؟؟
مجازات واقعی یعنی ساقط شدن از حیات همون طور که اون ها حیات انسان ها را قطع کردند .. مخصوصا با ضرباتی در جمجمه شان، به تلافی تمام اجسام سختی که به سر تمام انسان های بی دفاع خورده است (که چه درد وحشتناکی دارد) و بی مجازات همه چیز به سر شده است (می دانید که خانم کاظمی در شیراز به خاک سپرده شد؟).
من نازنازی نیستم و هیچ فکر نمی کنم که این ها را دادگاه لاهه باید محاکمه کند، که چه بشود؟ خیلی راحت و شیک مثل یارو میلوشوویچ به حیات ادامه بدند و یک عالم طرفدار هم تو کل دنیا برای خود جمع کنند...
از همه بامزه تر این وسط اخبار تلوزیون جمهوری اسلامی است!! "مردم عراق فکر می کنند که این تصاویر عدی و قصی ساخته سیا و آمریکا است تا با نشان دادن آنها مقاومت!!! علیه نیروهای آمریکایی در میان مردم!! عراق از بین برود!!"
من این وسط نفهمیدم ما 7 سال با کی می جنگیدیم و این همه جوان 18 ساله اون موقع مردند که چی بشه؟؟ نه، ببخشید می دونم مردند که بعدا ورثه پیدا کنند و در ضمن ما یک روزی بفهمیم که صدام خیلی هم آدم خوبی بوده! داداش صدام ببخش ما به تو گفتیم ملعون، ها !! این بچه ها عقلشون نمی رسید این بازی ها رو جدی گرفتند اومدن و یک کم مردند!!

عکس هايی از دبی

براتون گفته بودم که دبی بسيار زيباست برای ديدن چند تا عکس خوب از دبی می تونيد به رامين سر بزنيد .

جمعه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۲

سرزمین ما ایران

عزيزترین از ماموریت برگشته و کلی حرف داره درمورد ایران بزنه... سرزمین گل و بلبل!! کشور دلیران و زور آوران و... خلاصه جایی که ما متعلق به اون هستیم پس در خوبی و بدیش سهیمیم ...
یک لیست بلند بالا از چیزهایی که باید از ایران بیاره براش نوشته بودم اما در تمام مدت اقامتش نتونسته بود اون رو پیدا کنه و اصلا هم از لیست من چیزی یادش نمی یومده، نمی شه هم ازش ایرادی گرفت چون چیزهایی که براش لیست کرده بودم به عقل جن هم نمی رسید!! مثلا کیسه فریزر! رب!پماد آبیه! گوشواره سفید گرده! هاون زعفران کوبی!!و همین جور چیزها دیگه
خلاصه چمدون رو که باز کردم به جای تموم این اردرهای الکی دیدم برام آرشیو کارنامه رو آورده .. اشک تو چشمام جمع شد .. مرسی مرسی دستت درد نکنه و اون هم خندید که ببین چه خوب می شناسمت!

خلاصه یک 2-3 ماهی با 35 شماره کارنامه زندگی می کنیم تا ببینیم چی پیش می یاد .. مجله فیلم رو مشترک بودیم همیشه و آدرسش رو به این جا تغییر دادیم ولی به برکت پست جمهوری فخیمه اسلامی تا حالا چیزی دستمون نرسیده (به خاطر گرون شدن ناگهانی هزینه حمل برامون ارسال نشده اند) این هم از این..
عزیزترین یک سر رفته دفتر کارنامه و تعریف می کرد که :"فرهنگ را دیدم تکیده، شعر را لنگان، داستان را در گور" .... چی می شه گفت؟

به افتخار فرهنگ ایرانی:
من انتظار نداشتم
با اين برف محض رو به رو شوم
من انتظار نداشتم
با اين عشق محض رو به رو شوم
اين مرغان خفته در لعاب کاشی ها
به ما اعلام می کنند
اين عشق محض
در آن برف محض
آب می شود
اگر بدانيد
که من چگونه تاک را سوختم
در روز آدينه ديدم
حتا فرصت نبود
آن عشق محض را
انکار کنم
از بس در عمر
جاسيگاری های سوخته ديدم
که صاحبان آنها مرده بودند
از بس در عمر
روز ويران ديدم
که محتاج شهادت کسی نبود
گاهی ديده بودم
عمر يک شعله کبريت
از عمر ياران من بيشتر بود
گاهی ديده بودم کسی در باران به دنبال نشانی خانه ای بود پس از آنکه من نشانی را گفتم ناگهان آتش گرفت و خاکستر شد.
من در عمرم کسانی را تسلی دادم که سرانجام اين خيابان به پايان می رسد و آن کسان مرا تسلی دادند که در انتهای اين خيابان يک سبد انگور در انتظار من است
اين عشق محض را
در ميان ديوان حافظ
به امانت می گذارم که بماند
تا کی بماند
نمی دانم
تا چند ساعت
نمی دانم.

تازه ترين شعر احمد رضا احمدی

این شعر رو قبلا از سایت بی بی سی برداشته بودم .

احسان

چقدر اخبار خوب دارم من ... خیلی خوشحالم ... احسان هم برگشته ... منتظر یادداشت هات هستیم احسان عزيز.

پنجشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۲

دردی کش

مي خوام خبر بدهم: دردي کش عزيز به قول خودش بالاخره کوچيده! بريم بهش سر بزنيم: ميکده
بهش توصيه مي کنم که يک بحث کارشناسي در موردشراب ها راه بندازه ما هم شرکت کنيم! خلاصه همراه با او:
شراب تلخ مي خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا يک دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش

چهارشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۲

گويا و رامين

اوووووووووووه ديديد گفته بودم خوبه به بلاگ انگليسي دوستم سر بزنيد، مي گيد چرا؟ چون امروز تو گويا جز بلاگهاي انگليسي برگزيده بود .... چه دوست باکلاسي دارم !! دلتون بسوزه! شوخي کردم ... ولي فهميدم انتخاب هاي گويا عاقلانه و درست هستند!!!!

سه‌شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۲

دوست های من

اگر دلتون خواست به دوستهاي من سر بزنيد: احسان که چون از ايران نمي تونه تو وبلاگ بلاگ سپاتيش بنويسه، آدرس سايتش رو برام فرستاده. سايت احسان خيلي جالبه داستان کوتاه داره و چند تا از طراحياش رو اونجا گذاشته.
و رامين که يک وبلاگ انگليسي خوب داره و با خوندن اون کلي به ديتاتون اضافه مي شه!

یکشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۲

برای دل ايران

چه افتخاري!! ايران بزرگترين زندان روزنامه نگاران در خاور ميانه است.
وقتي مي گن جو رعب و وحشت براي روزنامه نگاران به وجود آمده بعد از فوت خانم کاظمي ياد اون روزها مي افتم که روزي يک ساعت تمام صرف خوندن فقط روزنامه جامعه عزيز مي کرديم و شگفت زده مغزمون از شدت و زيادي ديتايي که واردش مي شد، مي خواست بترکه ... هيچ حرف ديگه اي نمي تونستيم بزنيم جز: ديدي جامعه چي نوشته بود ديدي..........خوندي..........و مسابقه براي زودتر خوندن و زودتر بازگو کردنش داشتيم حرف و ديتا بود که دهان به دهان مي گشت دست هم رو مي فشرديم از شدت استرس و هيجان و هي تو دلمون نويسنده هاي ناشناس رو به خدا مي سپرديم.....آخه اون روزها فقط 2، 3 تا از نويسنده ها رو مي شناختيم و شجاعت باورنکردنيشون رو تحسين مي کرديم وته دلمون آي مي ترسيديم....يادتونه مخصوصا محمد قوچاني رو هيچ نمي شناختيم وقتي کشف کرديم که حتي يکسال از من و عزيزترين کوچک تره چقدر شرمنده شديم ... شاهکار بود يادتونه.. آيا شما هم در لذت و هيجان خوندن تحليل هاي قوچاني حل شده ايد...مخصوصا مقاله "پدر خوانده" در مورد يارو رفسنجاني....کف مي کرديم وقتي مي ديديم اينقدر مودب مي...نه به هيکل اين موجودات.....چه روزگاري بود، مثل روزهاي اول آشنايي و نزديکی به يک عشق تازه که هيجان شناختن و درک و نزديکتر شدن بي تابت مي کنه وووووووووو چه ترسناک بود......هر روز طنزهاي داور رو رو دست مي برديم و هر روز به اين نتيجه مي رسيديم که ديگه سر اين مطلب مي کشنش....يادتونه به رفيق دوست دزد گفت سردار رانندگي و به خاتمي عزيز آن روزها، سردار شرمندگي!!! واي که چه لحظاتي بود براي ما (خودم و دوستاي همسن وسال رو مي گم) تکرار ناپذيره....... وبعد ترس شروع شد....مي گفتم عزيز به خدا اينا رحم ندارن مي کشنشون ....نويسنده ها بايد احتياط کنن و اون جمله بد رو گفتم متاسفانه مثل يک الهام مي موند...اينا حمام خون راه مي اندازند.... درست وسط خوندن روزنامه بود ديگه يادم نمي ياد جامعه بود يا توس
و شروع شد فروهر و همسر نازنينش .....نويسنده هاي عزيز و محترم...انسان هاي آزاده و باشعور .....گم شدن تن ها و پيدا شدن جسدها ....ما تمام لحظات رو با هم گذرونديم ما مردم ايران..... ما با هم ترسيديم به هم نگاه کرديم و سعي کرديم همديگر رو تسلي بديم اما با عکس مختاري وپوينده که از توي قاب با اون نگاه آرام به ما زل زده بودند چه مي کرديم.....يا بدتر از اون کمر شکسته پدر پوينده کمر ما را هم شکست......عکسش توي ايران فردا يادتونه؟؟
چه کرديم ؟ 18 تير رو به وجود آورديم .. چي شد؟؟ مجبور شديم آرشيو جامعه و توس و نشاط و عصر آزادگان رو که از تمام اوراق عالم برامون باارزشتر بود توي خيابان اميرآباد از کارتون بيرون بياريم بسوزونيم دودش رو بگيريم جلوي دماغ خودمون و دوستامون دختر و پسر (آخه همه با هم دوست بوديم و چه خالصانه بود...) تا اين گاز اشک آور لعنتي که من و سينا و ميلاد ديديم روی پوکه اش نوشته بود ميد اين اسراييل ...دست از سوزاندن چشم و جانمون برداره..................چه روزايي بود و ما که عاشق ايران بوديم و عهد داشتيم که هرگز ايران رو ترک نکنيم يک روز (23 تير اون سال رو مي گم، با ديدن اون ايرانی های غريبه تو تلويزيون که برای يارو سينه می دريدند، اما سينه ديگران رو!) تو چشم هم نگاه کرديم و ديديم که تموم شده.....عشقمون به ايران ته کشيده بود با شماره اول جامعه سوخته بود و دود شده بود ووووو ايران رو ترک کرديم ................................................................................................................... ولي آيا ايراني بودن از ما جدا شدني است؟ با ترس و لرز و بيخبر از هم و يواشکي تمام اخبار ايران رو دنبال مي کنيم و حرص مي خوريم آي حرص مي خوريم که به جاي رفتن به امير آباد و سر و گوش آب دادن و باتوم خوردن عصر داريم مي ريم استار باکس يک قهوه بخوريمممممممممممممممممممم

شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۲

خدايا اين پشه قدرتمند را نابود کن

يعني ممکنه ثمره خون خانم کاظمي اين باشه که اين موجود ملعون و پليد مرتضوي که شرم قضاست به عنوان جنايتکار تحت تعقيب قرار گيرد.... واي که چقدر خوشحال خواهم شد و چقدر روزنامه نگار و روزنامه خوان که با دستورات اين گوش به فرمان بي سواد حقير بي روزنامه شدند، خوشحال خواهند شد.... اين مردک بي پدر جرثومه ناداني و بي شعوري و پاچه خواري (فکر مي کنيد اين مقام رو از کجا داره؟) است و من بيش از همه دنيا ازش متنفرم. دشمن بي وجودي براي بشريت که بسيار حقير است.... دشمن آدم هم بايد موجود درست و حسابيي باشد.... اينها هيچ چيزشان به آدم نمي ماند ....بيش از اين وقت شما و خودم و بلاگم را تلف او نکنم ولي ديگه واقعا وقتشه که نابود بشه
استقلال يك موجود رواني باعث زخمي شدن افراد در خيابان مي شود

Weekend without the Dearest

من از محل کارم تو بلاگم مي نويسم!! دزدي از کسب و کار!! خلاصه چون به سرعت بالاي اينترنت محل کار عادت دارم تو ويکند و تو خونه بلاگ خوندن و نوشتن برام خيلي سخته براي همين هم پنج شنبه و جمعه معمولا پستي ندارم!!(5شنبه سر کاريم تا 3 بعد از ظهر ولي معمولا خيلي سرم شلوغه نمي تونم بنويسم) خلاصه ببخشيد! تنبليه ديگه! شايد هم به حرووم خوري اينترنتي عادت کرده ام
عزيزترين ماموريته، البته الطاف دوست عزيزم باعث مي شه تنها نمونم ولي دلم براش تنگ شده

دو تا فيلم ديديم و خيلي خنديديم
"MY Big Fat Greec Wedding" !!
و" ده فرمان" من موسي رو دوستش دارم چون خيلي جدي و بداخلاق بوده!!!! ولي خوب ديشب فهميدم خيلي بزرگ شدم (زيادي!) ديگه اسطوره و اين حرف ها حاليم نيست: آقا دليل بيار، منطقي باش وگرنه من ... هيچي فقط درک نمي کنم ديگه!!! شايد بهتره آدم ديگه اون چيزهايي رو که در دوران معصوميت جواني ديده بعد از زيادي بزرگ شدن نبينه چون ديگه اونا اعتبارشون رو از دست مي دن؟؟..... البته من هرکس رو ببينم که آدم پاک و سالميه و به خداي بزرگ اعتقاد بي ضرر!! و صادقانه اي داره خوشم مي آد. ولي خودم؟؟ ديگه ازم گذشته!! خب البته هنوز به اين جمله اعتقاد دارم
خدايا تو چه باشي چه نباشي من به تو محتاجم، محتاجم که باشي".................. همين"

چهارشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۲

داشتم فکر مي کردم اگر دين ما به زبون خودمون بود خيلي جالب بود ها! مثلا اگر به جاي غسل که يک لغت ضايع است مي گفتيم شستشو يا به جاي نجس مي گفتيم کثيف يا وقتي تميز شد مي گفتيم تميز نه پاک! اون وقت اينقدر احساس غريبگي نمي کرديم باهاش! مثل اين عرب ها که دينشون به نظرش خيلي عاديه و اصلا نمي فهمن ماها چرا اينقدر ازش متنفريم؟ فکر مي کنن دليلش شيعه بودن ماهاست....هه هه

چه قدر دبي قشنگه... مخصوصا منظره اي که من مي بينم از پنجره محل کارم بسيار زيباست (آخه ما طبقه هفتميم). منظره خور که از اين جا ديده ميشه بسيار زيباست..لنج ها که کنار هم پارک! کرده اند خيابان هاي تميز و خلوت با آن نخل هاي زيبا که وسط خيابان ها کاشته اند و ماشين ها که اين قدر مرتب کنار هم و کنار خيابون پارکند همه قشنگ و همه تميز. ساختمان هاي همه قشنگ.. هواپيماهاي در حال اوج گرفتن، تقريبا 15 دقيقه اي يکي... طوفان شن هم از پشت پنجره زيباست و رطوبت و هرم گرما... دوستش دارم. هميشه دلم مي خواست توي شهري زندگي کنم که وسطش رودخونه داشته باشه به نظر من شهري که وسطش آب نداشته باشه مثل تهران شهر واقعي نيست!

من چه تلخم امروز

دوست پزشکي روزي به من گفت از بدترين و دردناک ترين مرگ ها، مرگ زير کتک است. "زهرا کاظمي" متاسفم

مشکلی به نام انسان ها

خودم مي دونم که آدم بزرگواري نيستم، طاقتم کمه، حوصله ندارم و فکر مي کنم آدم کم جنبه اي هستم ... بزرگترين مشکلم اينه که براي آدم هاي ديگه به طور کلي احترام و ارزش قايل نيستم ... انسان دوست نيستم، طرف بايد چيز خاصي باشه که ازش خوشم بياد و بهش احترام بذارم وگرنه برام وجود نداره!!
توي محل کار اين اخلاقم خيلي به ضررم است چون اصولا براي انتخاب آدم ها براي کار در يک شرکت خصوصيات اخلاقي در نظر گرفته نمي شود.. طرف بايد آن کار را بلد باشد و معقول باشد همين.. متاسفانه!! خوب چي مي شه؟..يک عالمه آدم مختلف با ديدگاههاي مختلف و شخصيت هاي متفاوت يک جا جمع مي شن و من هميشه در اين جمع تنهام... آدم ها سنسور دارند و زود مي فهمند تو از جنس اونا نيستي و ازت دوري مي کنن بايد بگم سنسور اونا از مال من قوي تر است من ديرتر اونا رو مي شناسم... خلاصه چي بگم ؟؟ نمي خوام از خودم تعريف کنم چون خيلي ايراد دارم مي دونم، فقط دلم خواست يک کمي حرف بزنم من آدم بسيار بسيار راستگويي هستم. گفتم: بسيار بسيار منظورم اينه که اصلا سياست ندارم و نمي تونم نقش بازي کنم. اگر از يک نفر بدم مي اد، بدم مي اد ديگه، تمام.... و اين خيلي به ضررم بوده البته ضرر مالي برام مهم نيست چون من زنم و وظيفه تامين مالي خانواده با من نيست با عزيزترينه که هميشه به بهترين وجهي با زحمت زياد از پسش بر اومده .... مي خوام بگم اين اخلاقم باعث شده آدم بسيار کم دوستي باشم ولي خوب اون دوست هاي محدودي که دارم از همه دنيا با ارزشتر هستند!!!
عزيزترين مي گه سعي نکن با کسي صميمي بشي هر کسي نمي تونه با تو دوستي کنه!! خيلي جالبه!! هنوز بزرگ نشدم با وجود اين که سني ازم گذشته!! هنوز ياد نگرفتم، در حالي که حس نمي کنم دارم به خودم خيانت مي کنم؛ دروغ بگم و نقش بازي کنم!! من آدم منطقي اي هستم و اين به نظرم افتخار نيست!! اين يک ضعفه..........همين

جالب اينه که عزيزترين هم دروغ نمي گه و نقش بازي نمي کنه ... ولي با آدم ها به خوبي و به راحتي ارتباط برقرار مي کنه . خودش مي گه چون براي آدم ها (هر فرد انساني) ارزش قايله، براي همينه که اين قدر دوستش دارم ... اون بدون اينکه به خودش خيانت کنه آدم خوبيه ، همون چيزيه که من دلم مي خواد باشم و نيستم
انساني از آنگونه که بايد باشد ولي نيست...... و او هست .... داشتنش بزرگترين خوشبختي منه

عزيزترين سعی می کنم مثل تو باشم؛ باور کن

سه‌شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۲

I should be glad of another death ظلم يا

من و عزيزترين خيلي دلمون سوخت براي خانم زهرا کاظمي ... از اين حکومت و عمالش هر کاري بر مي آد. من به شخصه خيلي علاقه مندم که پاسپورت ديگري علاوه بر پاسپورت ايرانيم داشته باشم فکر مي کنم با داشتنش يک عضو جامعه جهاني شناخته مي شم و ديگه به راحتي نمي شه حقم ضايع بشه اما با ديدن مرگ خانم کاظمي..... چي مي تونم بگم ؟ جز اين که اين اسمش هست: " مرگ به سبک ايراني" ... اگر پاس کانادايي هم داشته باشي هميشه ايراني هستي و هميشه در خطري...... همين

آيا مي تونيم اعتراضي به دولت کانادا بکنيم که چرا پيگير حقوق شهروندانش نيست؟ وقتي ايراني- کانادايي باشي و در ايران کشته بشي؟؟؟؟ خيلي ظلم بزرگي بود.... و من مي دونم که خدا نمي ذاره خون مظلوم پايمال بشه.......

چه حرف خنده داري زدم (گرچه از ته دل گفتم و در لحظه گفتنش بهش اعتقاد کامل داشتم) ولي الان خنده ام مي گيره..... بيشترين اتفاقي که در اين دنيا مي افته پايمال شدن خون مظلومه.............. همين، متاسفانه

دوشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۲

گير بلاگ سپاتی

خدا... از دست اين حکومت ديوانه ي ديوانه چه کار مي شه کرد؟ ديوانگي کم درديه، احمق هم هست!!! اين ماجراي مسدود کردن بلاگ اسپات و محدوديت هاي جديد اينترنت شده مايه اعصاب خردي. احسان نميتونه تو وبلاگش بنويسه در آخرين مطلبش راست مي گه که اين کارها به ضرر اين حکومته ولي مگه اينها مي فهمند؟ براي آشنايي بيشتر با احسان مي تونيد به سايتش بريد که ناقلا قبلا ازش چيزي نگفته بود!!! ميلاد هم مجبور به جابجايي شده. به مکالماتش با سينا نگاه کنيد:

ميلاد: سينا! سرِ بلاگ سپات چي اومده چرا هركاري ميكنم هيچ صفحه اي تو اين بلاگ سپات لعنتي باز نميشه.
لطفاً اگه در جرياني تويِ همين بلاگِ خودت پيغام بذار

سينا: مثل اين که ديروز چت کرده بود. فکر کنم حالا ديگه درست شده باشه

ميلاد: سينا جان ! اينا بلاگ سپات رو مسدود کردند البته معلوم نيست تاکي
چون پرشين بلاگ هم مسدود بود ولي حالا آزاد شده منتها هنوز من با بلاگ سپات مشکل دارم
دوتا زحمت بکش اول اين که توي همين کامنت خودت برام بنويس چه جوري ميشه اين لعنتي رو به يه سرور ديگه منتقل کرد مثل کاري که خودت کردي يا برام ايميل کن
دوم اين که يه چيزي از قول خودت تو بلاگ من بنويس

سينا:ميلاد جان، اين ماجرا يه خورده که از 18 تير بگذره درست مي شه. يعني بعيد مي دونم که اين قدر ديگه خر باشن. در مورد گذاشتنش روي يه وب سايت ديگه، بياد يه دونه اسم و فضا براي خودت روي اينترنت درست کني و بعد هم از توي خود بلاگر آدرس و يوزرنيم و پس ورد اون هاست رو بدي

ميلاد: سينا جان آدرس ام عوض شده . از آنجايي که من هنوز به بلاگ سپات دسترسي ندارم لطف کن به سارا و عزيزانِ ديگه يه جوري آدرسِ جديداَم رو بده.
ميبيني كه باز هم زحمتها رو دوشِ تو افتاد ياعلي!

اين ها رو تو کامنتهاي سينا نوشته و سينا بهش جواب داده. اين هم آدرس جديد ميلاد

هي مي خوام مودب باشم که کيميا خانم بهش بر نخوره ولي با عرض معذرت .... اي بر پدرشون لعنت

یکشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۲

دوست فروشی! مثل غذا فروشی

روباه گفت: هيچ چيز را تا اهلي نکنند نمي توان شناخت. آدم ها ديگر وقت شناختن هيچ چيز را ندارند، آنها چيزهاي ساخته و پرداخته از دکان مي خرند، اما چون کاسبي نيست که دوست بفروشد آدم ها بي دوست و آشنا مانده اند. تو اگر دوست مي خواهي مرا اهلي کن.
شازده کوچولو يادآور عزيزان احمد شاملو و آنتون دو سنت اگزوپري

ولي من که خيلي دلم مي خواست دکاني بود که ميشد آدم براي خودش يک دوست بخره....... يک دوست خوب

شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۲

حرف های نه چندان بيخودی

دانشگاه ودانشجويان.... تو ايران چي داره مي گذره؟؟ مي خوان دانشگاهها رو تعطيل کنن؟ انقلاب فرهنگي!! مي خوان بر پا کنن؟ خدايا اينا ديگه کي هستند احمق ها ولي اگر بتونن چي ؟ اگر دوباره دانشگاهها رو ببندند و دوباره نسل سوخته تحويل بدن چي؟ اگر کشت و کشتار راه بندازن اگر شروع به ارعاب و اعدام و جوون کشي بکنن چي؟ کي به داد مردم خواهد رسيد کي تاوان 4 سال زندان احمد باطبي عزيز رو خواهد داد؟ کي عمر رفته او و جوونهاي ديگه مثل او رو باز خواهد گرداند؟ کي جواني جسم و روح او رو بر خواهد گرداند؟ اگر آمريکا هم حمله کنه مگه چيزي عوض خواهد شد؟ مگه صدام بي پدر مادر پيدا شد و محاکمه شد؟ بعد از اون چي ؟ کي مي ياد سر کار ؟ اين بي پدررضا پهلوي بخواد بياد که ننگه براي تمام تاريخ . مجاهدين که لعنت بر همشون و..... ديگه کي؟ مي شه از شر اسلام راحت بشيم؟ چه قدر احتمال داره؟ بعد از اين همه تبليغات مداوم اين رژيم لعنتي آيا رسوبات اين دين پوسيده حالا حالا ها از قلب و جان ما و مردممون رفتنيه؟ چي خواهد شد؟ آيا مردم ما از متوسط شعور برخوردارند؟ يا اين که فقط تعداد کمي از دانشجوها هستند که مي فهمند؟ جوونهاي ما دنبال چي هستند؟ سکس آزاد يا انديشه آزاد؟ اصلا اونا مي دونن چي مي خوان ؟ زندگي مي خوان مي دونم ولي زندگي معمولي براي ملتي که بسته شده نادان شده تحقير شده چيه؟....... نمي دونم و هيچ اميدي ندارم فکر نمي کنم از شر بي فرهنگي تاريخيمون رهايي داشته باشيم ..... راستي خود شما در روز چه قدر به ديتاتون از دنيا اضافه مي شه؟ ؟؟؟ دوست من به کجا خواهيم رفت؟ مي توني جوابم رو بدي؟

در ضميمه: کاشکي مي شد يک مدت در يک کشور عربي زندگي کنيد تا به چشم خودتون ببينيد که چه قدر اين دين اسلام مال اين عرب هاست چه قدر بهشون مي ياد (همون طور که مسيحي بودن مال اروپايي هاست! ديديد که مردم گشنه و بد بخت آمريکاي لاتين که مسيحي هاي دوآتشه اي هستند چه قدر مسيحي بودنشون مسخره و دور از دين مسيحيت واقعی است؟) اسلام ما هم همون طوريه. ما ايرووني ها بزرگتر از اسلاميم ما بيشتر مي فهميديم و بالاتر بوديم
جلال آل احمد خيلي دوستت دارم ولي چه قدر با عنوان غربزدگيت مشکل دارم و چه قدر بهتر بود اگر اون بود عربزدگي (کسي از تو در حياتت اينو پرسيده بود که اين درستتره )
ايييييييييي دکتر شريعتي که اين قدر دوستت دارم تو مي دوني سولانژ يعني چي! وای که چه قدر کار بدي کردي که اسلام مرده اين آخوندهاي بوگندو رو درست و حسابي آرايش کردي دادي دستشون که بزنن تو سر ما. تو که بزرگترين طرفدار آزادي و آزادي انديشه بودي چه کار کردي؟؟ فکر کردي خميني مثل پدر بزرگوارت آدمه!!! اشتباه کردي خودت مردي و رفتي و بد بختي رو گذاشتي براي ما اينقدر قوي بودي که حتي همين الانش هم کسي (که سرش به تنش بيارزه) جرات نداره بگه تو اشتباه کردي ولي من مي گم که تو اشتباه کردي همتون اي پدران و مادران اي بزرگاني که فکر کرديد داريد کار خيلي خوبي براي کشورمون مي کنيد (با انقلابتون) اشتباه کرديد. اي ايران چرا ما هيچ وفت نفهميديم دين و سياست از هم جدا هستند چرا هيچ وقت مردم ما نفهميدند که دينشون، داشتنش يا نداشتنش مال خودشونه و کسي حق نداره براي ديگري تعيين تکليف کنه؟ کي فکر مي کنه تغيير رژيم دلهاي ما را تغيير خواهد داد؟ آيا رژيم دستور داده به اون زن توي قم که با چاقو بزنه يک دختر جوون رو به جرم بدحجابي بکشه؟؟ از دست خودمون به کی مي تونيم پناه ببريم؟؟؟؟ به کجای اين شب تيره بياويزم قبای ژنده خود را

يک دوست

دوستان عزيز، اگر دلتون می خواد يک وبلاگ انگليسی درست و حسابی بخونيد به دوست عزيز من رامين سر بزنيد

ادامه حرف های بيخودی

بر خلاف مطلب قبلي: ديروز رفتيم رستوران ايروني .... چشمتون روز بد نبينه کيفيت افتضاح (دقيقا مثل ايران) سرويس دهي افتضاح (دقيقا مثل ايران) پيش خدمت ها بي ادب (دقيقا مثل ايران) برخوردها ضايع (دقيقا مثل ايران)

مي دونيد ما ايروني ها خيلي غرور داريم (زيادي) هممون رييسيم هيچکس زير دست نيست. هممون کارمون خيلي درسته خيلي بارمونه از همه دنيا بيشتر!! نمي تونيم به بالادستمون بگيم سر! برامون کسر شانه!!! ولي واقعيت چيه؟ اوضاعمون خيلي بده!!!! از همه دنيا عقبيم همين هندي هاي نفرت انگيز و بدتر از اونا پاکستاني ها دنيا رو فتح کردن به راحتي اقامت مي گيرن و ديگه تو اروپا يا امريکا و کانادا از دست اينها و البته چيني ها جا برای خود سفيد پوست ها نيست چه برسه به ماها. کاشکي يک خورده کمتر مغرور بوديم!!!!! متاسفانه خودم هم همين طوريم

باز هم حرف های بيخودی

هندي ها موجودات نفرت انگيزي هستند و تقريبا اين حکم کلي من استثنا نداره!!!! يک چيز خنده داري که در مورد اين ها وجود داره اينه که مسلموناشون به جاي هاي و يا هلو مي گن سلام عليکم! و بعد مي گن هاو آر يو!!!! (مسخره ها) من هم که از مسلموني خيري نديدم هميشه بهشون جواب مي دم هاي!! و اونا چون مي دونن من مسلمونم و نمي گم السلام و عليکم و رحمت الله و... اين شرو ورها بدشون مي ياد! اونا نمي فهمند که اين که ما ايروني ها به هم مي گيم سلام خوبي؟ اين احوال پرسي ما ايروني ها است و ربطي به اسلام نداره. اين طرز گريتينگ مخصوص ما ها است و ايراني شده اون طرز سلام کردن مسلمون ها است. خلاصه
مي خوام بگم که به خودمون اميدوارم و فکر مي کنم که ما ايراني ها از نظر تيپ و قيافه جزو خوش تيپ ها و خوش قيافه ها در دنيا محسوب مي شيم و از نظر کلاس هم از حداقل کلاس برخورداريم و از نظر هوش و آيکيو هم وضعمون خوبه. ما مي شه گفت از اروپايي ها عقبيم (خيلي عقبيم) و بايد چشممون رو باز کنيم و از اونها خيلي چيزها ياد بگيريم. و به سرعت هم مي تونيم پيشرفت کنيم....... به اميد آن روز.......... راستي يکي نيست از اين پدر مادرهاي ما بپرسه مرض داشتند ما که در مسير درست به سمت پيشرفت بوديم رو اين همه سال عقب انداختند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خودشون کيف دنيا رو کردند و ميني ژوپ پوشيدند!!!! حالا ما مي خواهيم روسريمون رو برداريم بهمون مي گن بي چشم و روووووووو.... واقعا که

چهارشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۲

يک خاطره

دلم تنگه براي گريه کردن کجاست مادر کجاست..... دلم گرفته

پنج شنبه هفته پيش براي نهار رفتيم به سي ورلد (غذاي دريايي در يک رستوران تائي)، اونجا مي شد با ديدن ماهي ات آن را انتخاب کني و نحوه پختش رو اردر بدي و بعد بخوريش! عزيزترين يک عروس دريايي سفارش داد (گول اسمش رو نخوريد خيلي بي ريخته ولي خب اين عزيزترين ما معتقده بايد هر چيزي را در دنيا امتحان کرد مخصوصا خوردني ها و نوشيدني ها!! را ) خلاصه: دوست خان هم يک ماهي معمولي (حلوا که تا حالا نخورده بود برداشت)، اون در زمينه خورد و خوراک عاقل تره!! بعد من ! واي خدا چي بخورم واي واي خدايا اين همه ماهي عجيب غريب رو چه جوري آفريدي بعد آدميزاد چه چوري کشف کرد که اين ها رو مي شه خورد؟ دردسرتون ندم، ولي بايد بگم که من معتقدم خداي درياها با خداي خشکي ها فرق داره خلاصه به نظرم ساختن درياها و اقيانوسه و آن چه در آن است سخت تراز اونه که خداي خشکي از پسش بر بياد و احتياج به خلاقيت بيشتري داره!!!!! خلاصه
در تمام لحظات سخت زندگي عزيزترين تصميم مي گيره بنابراين هميشه او براي من غذا سفارش مي ده! آقا چشمتون روز بد نبينه برام يک ماهي بدترکيب با چشم هاي وق زده که من تا حالا هيچ جا حتي در برنامه هاي علمي تخيلي هم لنگه اش رو نديده بودم ارد داد اردر دادني!!!!! وووووووووو
وقتي غذا اومد همراهش يک خانم بسيار نازنين تايلندي اومد (اين يکي استثتايي بود بقيه اين طوري نيستند!) به قول دوست خان يک مامان واقعي و شروع به سرو غذا کرد در آرامش و به زيبايي و با محبت، جاتون خالي خلاصه ماهي مرا تکه کرد و گذاشت توي بشقابم من هم که حسابي جو گرفته بودم!!!! با اشتياق شروع به خوردن کردم و عجبا که اينقدر خوشمزه بود که اصلا يادم رفت چي دارم مي خورم . اين گذشت و ما با خاطره خوب آنجا را ترک کرديم ....... و
فرداش (جمعه که تعطيله!!!!) راه افتاديم به سمت آکوا پارک دريم لند خيلي خوشحال و خندان که يکهو: ووووووووووووررررررررررر عررررررررررررررررر
اين صداي بنده بود چون تازه يادم افتاد که من؟؟؟؟ واي خدايا من ... اون.. نهههههههههههه .... اون ماهي وحشتناک و زشت و لزج و..... رو خوردم عرررررررررررررررررررررررررر
و از صندلي عقب ضربات متنابعي به عزيزترين وارد آوردم.........................ولي خوب فکر نمي کنيد يک کم زود يادم افتاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به قول عزيزترين آيکيوئه ديگه چي کارش مي شه کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!! همين

اااا ديگه دلم تنگ نيست براي گريه کردن؟؟؟؟ اين هم از معجرات وبلاگ نويسي

سه‌شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۲

واقعا و از ته دل از مرگ لادن غمگين شدم.......ولي خب عزيزترين مي گه وقتي خود خدا در موقع ساختن اين ها قاط زده و اونا رو اينطوري درست کرده ديگه کي مي تونه خرابکاري خدا رو سر و سامان بده!!!! شرمنده ام اين هم نظريه ديگه

من عاشق بچه هستم ولي اگر صاحب بچه هايي با اين سبک مشکلات بشم خودم آنها را از بين خواهم برد! مطمئنم

متاسفم که لحنم اينقدر بدجنسانه به نظر می رسه. خيلی متاسفم لاله هم رفت............ای خدا

دوشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۲

The God father 1,2&3

1- This is not a personal thing, this is Business.
2- Freddie, you're my older brother. I love you. But don't ever take sides with anybody against the Family again.
3- Have your friends close but your enemies closer.
4- Never let anyone outside the family know what you are thinking, Understood?
5- Remember my new Consigliere, a lawyer with his briefcase can steal more than a hundred men with guns.
6- He never asks a second favor when he has been refused the first.
7- Never hate your enemies, It affects your judgment.

به لطف دوستي دارم به تم پدر خوانده گوش مي دم و در حس خوب اين فيلم فرو مي رم. حدود يک هفته است که دارم دور و بر قلعه کورلئونه مي گردم. راهي به درون نيست و بهتر! ولي حس اون با منه و من دوستش دارم. آدمکشيه ولي تميز! با دست هاي تميز!! من براي کارهايي که مي کنه به مايکل حق مي دم
لزومي نيست من بگم همه مي دونند که موسيقي اش شاهکاره، مي تونيد گوش بديد:
تم پدر خوانده
شرمنده 2.5 مگه!
خيلی ممنونم از رامين عزيز

کوی و 18 تير

برای خواندن حقايقی در مورد کوی و 18 تير می توانيد به ميلاد سر بزنيد

یکشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۲

من شرمنده ام

عزيزترين اين رو پيرو مطلب قبليم برام فرستاده
!!!!!!!!!!!

من در مفهوم مردانگی کمال گرا هستم

چه حس ناب مردونه اي داره "پدر خوانده" و
در تمام فيلم (1و2) فقط دلم براي کشته شدن فاحشه بي کس و کار سوخت نه هيچ کس ديگه
چه صداي ناب مردونه اي داره فرهاد

در تضاد با مطلب قبل دارم از مردها تعريف مي کنم چون مخلص مردونگي ناب هستم ،مردونگي مثل مايکل، مردونگي يعني غر نزدن، يعني تصميم و اقدام، يعني موفقيت، يعني فقط يک سايه از يک لبخند تلخ روي لبت در اوج پيروزي، يعني کاريکاتور همون لبخند روي لبت در شکست، يعني تو قوي هستي و هيچ اتفاقي برات غير منتظره نيست يعني وقتي ببازي هم حق با توئه

و از اين ديدگاه دکتر شريعتي هم براي من مرد بزرگيه

و باز مرده.... يعني نهايت مرديه چه گوارا

و يعني کاريکاتور مرده جرج بوش!!!همين نه

نژاد پرستی

ما تو ايران خيلي پاستوريزه تربيت مي شيم مثلا در مورد مساله نژاد پرستي در حالي که هيچوقت يک سياه واقعي رو از نزديک نديديم صد در صد معتقديم نژاد پرستي خيلي کار بديه واي بلا به دور خيليييييي بده (حتي از گراس کشيدن بدتره!!!) و در مورد استعمار هند که اونم وايييي خيلي کار بدي بوده نظر مي ديم و بحث مي کنيم که عجب اين انگليسي ها آدم هاي بدي اند و هندي ها چقدر گناه داشتند طفلکي ها
اما واقعيت چيز ديگري است
فقط اگر اين هندي ها رو ديده بوديد، خب دلم نمي خواد حکم صادر کنم ولي حاضرم ده تا همکار انگليسي داشته باشم و زير دستشون باشم ولي يک همکار هندي همرده نداشته باشم
ادعا نمي کنم که حالا من با ديدن فقط دبي و داشتن دو تا و نصفي همکار هندي مي تونم در اين مورد نظر قطعي بدم ولي هر ملتي شايسته رفتاري است که باهاش مي شه و شايسته موقعيتي است که در عالم داره
و فقط مي خوام بگم بايد ديدمون رو عوض کنيم اين افکار انقلابي پوسيده رو دور بريزيم و به دنيا درست نگاه کنيم و اگر برای مقاصد نژادپرستانه! نبود به خودم اجازه مي دادم از قول سهراب عزيز بگم چشم ها را بايد شست ...........اين آت و آشعال هاي سيماي لاريجاني رو يبايد از ذهن و قلبمون دور بريزم!!!!همين

حرف های بيخودی

چند مساله فکرم رو مشغول کرده دلم مي خواد بنويسمشون تا راحت بشم.
يکي در مورد اين مردها است...واي
نمي فهمم آيا سلام کردن به يک خانم از قدر و اعتبار والاي مردها کم مي کنه که اينها با چنين حالت طلبکارانه اي اول صبح به آدم خيره مي شن که زود باش سلام کن!!!! اي بابا خب من هم گاهي (بيشتر وقت ها در واقع!) شاک مي زنم و سلام نمي کنم ....و خب عکس العمل هايي پيش مي آيد که خيلي خنده دار است (اين اتفاق با همکاران هندي بيشتر پيش مي آيد و البته گاهي ايراني ها . تو ايران هم سر کار اين مشکل رو داشتم چون اصولا من آدم خوش رويي نيستم! و اگر طرف هم بداخلاق باشه ديگه هيچي حسابي مي زنيم به تريپ هم و بعد از اون هم بنده هيچ رقم کوتاه نمي يام در نتيجه هيچي ديگه کشمکش و....) داشتم عکس العمل هاي خنده دار را مي گفتم: يکي از اين هندي ها مرد گنده 29 ساله ، پکر مي شه و غصه مي خوره و تا عصر سعي مي کنه به من نگاه نکنه ولي بق کرده همين طور!!!!! آن يکي اون هم هنديه يک مرد دراز بدترکيب چي کار مي کنه تا عصر وقتي من رو مي بينه تمام مدت نهايت سعيش رو مي کنه وانمود کنه منو اصلا نمي بينه ولي اگر کاري با من داشته باشه بهم تلفن مي کنه و مي گه سارا هه منم مي گم هه!!!(آخه اين هندي ها آخر هر حرفي مي گن هه!) و اگر اون يارو ايروونيه باشه که بلا به دور مي ياد سر ميز بغل دستي من و شروع مي کنه با صداي بلند با اون حرف زدن و الکي خنديدن که يعني تو که منو تحويل نمي گيري ديگران مي گيرن چه جور هم!!!!
بايد بگم مردها دنياي مسخره اي در مواجهه با خانم ها دارند، تمام روزشون و گاهي زندگيشون به لبخند اونها بستگي داره و تمام مدت سعي مذبوحانه اي مي کنن نشون بدن نه خير اين طور نيست!!!
خيلي به عزيزترين مفتخرم که اين طوري نيست و به خاطر همين ضعف مردها در برابر زن ها خيلي خوشحالم مرد نيستم.....(البته اين فقط يکي از دلايلمه) خب ديگه بسه . همين

چهارشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۲

يک چيز خوب

به مطلب قبلي اضافه مي کنم، يک چيز خوب مي تونه اين باشه که بعد از يک روز کاري وقتي رسيدي خونه از سبد خريدت يک دونه آلوي درشت زرشکي آبدار درآري و بهش گاز بزني، عزيزترين هم همين کار رو بکنه به هم يک نگاهي بکنيد و بگيد ووووووووووووه چقدر خوشمزه است و من بگم اا اينو يادم رفت تو وبلاگم جز چيزهاي خوب بنويسم! و ..... همين

سه‌شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۲

يک چيز خوب چي مي تونه باشه:

يک تکه شيريني خيلي تازه
يک بوسه خيلي نرم
يک نگاه کوتاه خيلي دوستانه يعني من هستم نگران نباش
يک لبخند شيرين و گذرا
يک نوازش دستهای خيلي آرام و خيلي سريع
يک قطعه موسيقي دلپذير و پايان ناپدير پر از آرامش
يک صحنه عاشقانه آرام
يک خنده آرام دوستانه

هر چيزي که مربوط به يک دوست مي شه و به دوستانه ترين شيوه....همين
اوه نه لطافت يک بچه را فراموش کردم

دلم يک اتفاق خوب مي خواد که بيافته.......خيلي مي خواد

تا حالا شده فکر کنيد مي تونيد پرواز کنيد؟ 8-9 سال پيش در راه دانشگاه اون قسمت سرازيري رو وقتي داشتم پياده با قدمهاي تند مي رفتم فکر مي کردم... نه مطمئن بودم که الان پرواز مي کنم .. الان از روي زمين بلند مي شم پاهام از زمين کنده مي شه ووووووووووو..............من مي پرم.......... آه خداي من چه احساس فوق العاده اي بود و من شک نداشتم که اين که نمي پرم فقط به اين دليله که نخواسته ام. همين

کاش آن زمان شانسم رو امتحان مي کردم کسي چه مي دونه شايد واقعا مي پريييييييييييييييييييييييييدم