دوشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۶

خیلی خیلی خیلی خوشحالم. مامان عزیزم دارن می آن دبی و 2 هفته پیشمون می مونن.

نقره رو آماده کردم برای این مساله. تخت مامان رو که آماده می کردیم هی ازش پرسیدم اینجا کی قراره بخوابه؟ اون هم می خنده و می گه مامانی :)

همین الان دارن سوار هواپیما می شن برای اومدن. امیدوارم تاخیر نداشته باشه و راحت بیان و کمردرد نگیرن.

آخی مامان خوشگلم ...

حراج های مربوط به فصل خرید دبی شروع شده و قیمت ها خیلی خوبه. مثلا یکی از دوستهامون یک شلواری رو از اچ اند ام خریده بود 139 درهم بعد الان وی حراج ها خریدش 39 درهم.

پنجشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۶

test new template

دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۶

نقره معنی اسم قدقد کوچولویه :) دیروز بالاخره بعد از تعطیلات، اولین روز برگشت به کار و زندگی معمولی بود و همون طور که حدس می زدم دخترکم هم اصلا علاقه ای به این مساله نداشت. خلاصه که صبح فقط با این قول که مامانش ظهر بره دنبالش، حاضر شد بره مهد . من هم که محل کارم اون سر شهر ولی خوشبختانه رییسجات! هنوز از تعطیلات برنگشتن و من با خیال راحت برای 2 ساعت رفتم برای ساعت نهاری و تازه وقتی برگشتم شرکت نهارم رو خوردم! دخترکم خیلی خوشحال شد وقتی ازپشت شیشه من رو دید که رفتم دنبالش و کلی ذوق کرد، ولی از همون اولین لحظه هی گفت هرا بره خونشون .. مامان لباسیش در آره .. دیگه اینقدر براش حرف زدم تا برسیم خونه بعد هم همش گفت مامان پوف (=غذا) بیده؛ خودش سینی غذاش رو می گرفت دستش و هرجا می رفتم دنبالم راه می افتاد که مامان غذا بیده و با وجودی که خیلی گرسنه نبود برای اینکه من رو مدت بیشتری پیش خودش نگه داره تمام غذاش رو که زیاد هم بود. بعد هم موقع در آوردن لباس مدرسه اش گوشش رو درد آوردم چون که یقه لباسش تنگ بود و من هم کشیدمش .. اشک توی چشمهاش جمع شد و با بغض گفت آخ گوشم .. من هم گفتم آخ بمیرم مامان خره (این یعنی آخر فحش بد برای نقره خانوم) بیا دست مامان رو گاز بگیر دلت خنک بشه .. اون هم سریع اشک روی صورتش رو پاک کرده می گه گوش نقره خوب شد .. و با همون اشک توی چشمهای درشتش لبخند زده و می گه خوب شد .. خلاصه که بلوزم رو هم در آوردم و یک کتاب طولانی رو با آرامش تمام براش خوندم تا کمی آروم شد و بعد بالاخره با این که بشین و پلنگ صورتی تماشا کن که موسیقیش رو خیلی دوست داره راضی شد که مامان دوباره بره سرکار. عصری رفتیم بنزین بزنیم و توی مک دونالد پمپ بنزین هم غذا خوردیم براش یک غذای بچه گرفتیم که خیلی قشنگ خورد. اولین بار بود که تکه های مرغش رو با اشتها می خورد و بعد هم گفت که نقره بستنی می خواد. می پرسم بستنی؟ سرش رو کج می کنه و ابروهاش رو بالا می ده و می گه آیییه! بهش یک درهم دادم و بهش گفتم برو جلوی پیشخوان و بگو آیس کریم پلیز، او هم رفته و می گه آسکیریم پلیز! و پول رو داده و بستنی رو گرفته .. به مبارکی و میمنت؛ این اولین خرید نقره کوچولو بود :)

چهارشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۶

نقره کوچولو یا همون قدقد!

صبح که بیدار می شیم می گه: مامان، لطفا( با) خورشید سلام صبح به خیر کنیم! می ریم دم پنجره با هیجان فراوان: سلام خورشییییییییییید حال شما خوبه؟ صبح به خیر .. سلام قاقا (پرنده ها) صبح شما به خیر!
بعد می آییم پایین می ریم سوار ماشین بشیم ..
: سلام خورشید .. اوه خورشید چراغش بزرگه چشم نقره عینک می خواد.
خودش رو به صورت سوم شخص خطاب قرار می ده که بعضی وقت ها باعث گیج شدن آدم می شه.
وقتی سه چیز (پرنده، قاشق! یا هر چیز دیگه ای) ببینه اولین عکس العملش اینه که این مامانشه این باباشه این هم نقره شه! اسم خودش رو به جای کلمه بچه (بیبی) قرار می ده.

قاقای مامان شکنسته = مجسمه پرنده ای که کمی بزرگه، شکسته!
داره آسمون رو نگاه می کنه و از دیدن ماه لذت می بره .. بعد ماه که می ره زیر ابر می گه: ماه خراب شد!
تقریبا همین داستان رو در مورد مورچه های بدبخت داریم؛ با انگشتهای ظریفش می گیردشون و بعد که لهشون کرد می گه: مورچه خوابیده یا مورچه قایم شده! یا اینکه خراب شده!!
معلمش می گه کمی تا قسمتی قلدره توی کلاسشون و همچنین بچه ها رو رهبری می کنه!! مثلا موقع رقص اگر نقره نرقصه، بچه های دیگه هم نمی رقصن. خب در نتیجه وقتی نقره متوقف می شه، معلمش داد همه کلاس رو سر کوچولوی من می زنه!
یک پسری به اسم علی توی کلاسشون تازه وارده، بهش می گه :
Ali, don't cry, stop!
صبح هایی که حوصله نداشته باشه سریع حاضر شیم و از خونه در بیاییم؛ بهش می گم خودت که می دونی الان مامان دیرش می شه بعد رییس مامان چی می گه؟
انگشت اشاره اش رو توی هوا تکون می ده و می گه الان رییس مامان می گه: سولانژ کوجا بوودی؟ دیر کردی؟
باباش می گه هر روز ظهر از مهد که می آییم بولدوزر های شهرداری رو که می بینه کلی ذوق می کنه و با حرارت براشون دست تکون می ده و حسابی چاق سلامتی می کنه: سلام بولدوزر حال شوما خوبه؟
هر وقت کاری می کنه که می ترسه کار بدی باشه و ما دعواش کنیم سریع و پشت سر هم می گه: سلام ... حالا اگر ما تصمیم بگیریم که دعواش کنیم هی نگاهمون می کنه می گه: سلام سلام
یعنی من که دارم می گم ببخشید!! دیگه دعوام نکن
بعدش هم می گه اشکالی نداره .. تقصیر مامان بود!!!!