سه‌شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۵

امروز روز تولد منه، من 54 ای هستم مطمئن نیستم 31 سالم تموم شد؟
باورم نمی شه که به این زودی وارد دهه چهارم زندگیم شدم و در حالی که
بالاخره فوق لیسانسم رو نگرفتم
کار و حرفه درستی ندارم و امیدی هم ندارم که توی دبی بتونم کار خوبی مرتبط با رشته ام پیدا کنم
مطمئن نیستم که در مورد رشته تحصیلم هم سواد درست و حسابی ای داشته باشم
هنوز انگلیسیم کامل نیست
نه تافل دارم نه آیلتس و نه هیچ کوفت دیگه ای
هیچ زبان دیگه ای بلد نیستم
هیچ سازی بلد نیستم بزنم که سهله نمی تونم یک آواز ساده رو برای بچه ام بخونم
دو سال و نیمه که تبدیل شده ام به یک خانوم خونه دار و تنها کار مثبتم یک بچه کوچولوئه
پارسال تولدم به دوستام می گفتم که خوب شد حداقل بچه دار شدم حالا اقلا یک ثمره داره زندگیم!
احساس تهی بودن می کنم، خالی خالی شده ام.
مدتها بود که این طور فکر نمی کردم ولی جملات زیر حال نه چندان خوبم رو خراب خراب کرد:
- تقصیر خودته، یادته می گفتی اینجا خیلی بزرگه ما حق یکی دیگه رو خوردیم ناشکری کردی اینطوری شد
عجیبه که این جمله رو یک دوست بگه که آدم از نظر احساسی بهش تکیه کرده و عجیب تر اینه که تو هم با یک منطق شلخته باهاش موافق باشی.
-خوبه دیگه بمون کنار بچه ات حالش رو ببر نمی خواد هیچ کار دیگه ای بکنی.
گفتن این جمله مثل اینکه کار بدی داری می کنی یا اینکه با این کار دچار تنبلی ای شدی که خیلی بده و یا تو گریزی ازش داری اما دست روی دست گذاشتی
بدون هیچ دوست و هیچ فامیل تنهای تنهای تنها دارم سعی می کنم که بچه ام تا اونجایی که می شه تنهایی نکشه و سعی می کنه توازنی بین دوست و مادر و مراقب برای اون ایجاد کنم.
خیلی سخته، دوری و تنهایی خیلی سخته، مسخره اینه که من هیچوقت همچین احساسی نسبت به پدر و مادرم نداشتم ولی غربت آدم رو عوض می کنه آدم رو پیر می کنه.
بدترین قسمت ماجرا اینه که اصلا و ابدا نمی دونم چی می خوام و چی نمی خوام.
اصلا دلم نمی خواد تهران زندگی کنم حقیقتش دیگه طاقت اون ترافیک های وحشتناک و رانندگی مسابقات سرعت رو ندارم
ولی دلم می خواد آدم ببینم آدم هایی که بتونم بی دغدغه بهشون اعتماد و اتکا کنم بدونم که دوستم دارند و همین
لعنت بر اتصالات که تماس های تلفنی ما رو هم کوتاه و کوتاه تر کرده
دلم خیلی خیلی تنگه ولی اصلا نمی فهمم برای چی و برای کی ... فقط دلم می خواد تنها نباشم همین

جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۸۵

قدقد قشنگم، با وجود اینکه 16 ماهش تموم شده هنوز نه می ایسته و نه راه می ره. ولی تا دلتون بخواد خنده قشنگی داره! عاشق باباشه حتی، برای عزیزترین یک آهنگ ساخته که عبارته از " بَه بَه دَ .. بَه بَه دَ
دَدَ بابا .. بابایه "
بیست روزی توی شهریور قدقد و من رفتیم تهران، رسما دلش برای باباش تنگ شده بود و دلتنگی می کرد.طوری که هر روز مجبور بودم به عزیزترین زنگ بزنم که چند دقیقه ای برای قدقد حرف بزنه تا یک خورده دلش آروم بشه.
چند کلمه یاد گرفته که اونها رو می گه، مثل: بارنی! هاپو، جیز، مامان و بابا، گل، آبا، توتو و تازگی ها پیشی
اولین لغتی که گفت بابا بود و اون هم توی هفت ماهگی. وقتی باباش برای نهار اومد خونه ، در رو که باز کرد قدقد هم با زحمت زیاد گفت بَ بَ
بعد از اون هم عاشق بارنی شده و از بَنی گفتن شروع کرد تا اینکه الان قشنگ می گه بارنی!
عشق قبلیش مدهش رو هم به سختی اسمش رو می گه یک چیزی تو مایه های مَهش می گه بهش!
خیلی قد کشیده، قیافه اش هم دخترونه تر شده (البته هنوز هم باید هی به سوال دختره یا پسره جواب بدم!) آخه گوشش رو سوراخ نکردیم. عزیزترین معتقده هر وقت خودش خواست گوشش رو سوراخ می کنه؛ نمی خواد ما براش در این مورد تصمیم بگیریم.
دو شب پیش تا صبح نخوابید همش بیتابی می کرد من هم یاد 2 ماه پیش افتاده بودم که من که هر روز عصر قهوه می خوردم باعث شده بود شبها قدقد خوابش نبره(به خاطر انتقال از شیر!!) و همین طور چشم باز دراز می کشید و داشتم فکر می کردم خدایا مگه من دوباره چی چی خوردم؟
خلاصه یادم نیافتاد تا اینکه فردا صبحش یکهو دیدم یک دندون تازه تو دهنش سبز شده.
هر وقت ناراحتی و اذیت بکنه بعدش می فهمیم که یک مشکلی داشته و بیخودی نبوده.
اخلاق عجیبی داره مثلا انگشت کوچولوی خوشگلش رو می ذاره لای در کابینت بعد با چشم پر درد به من نگاه می کنه که اجازه دارم گریه کنم و بگم که دردم اومده!!!
از این نظر عین عزیزترینه که کوچولو که بوده پاش رفته لای میله های جوب و حسابی زخم و کبود شده
، مامانش چند روز بعد توی حموم دیده و خب معلومه که غش کرده!
از این اخلاقش خیلی می ترسم، می ترسم کسی اذیتش کنه و به من نگه ..
دختر کوچولوی خیلی نازنینی ایه، خیلی خوشگل و کپل! و خوش اخلاق، اما از ساعت نه شب شروع به غر زدن می کنه که من خوابم می آد، بنابراین هیچ قرار شبانه ای نمی تونیم با کسی بذاریم و چون راه نمی ره و سنگینه من رو دچار پادرد و دست درد و عزیزترین رو دچار کمر درد کرده ...

بارنی و آوازهاش رو خیلی دوست داره و آهنگ آخر بارنی رو برای خودش با نت درست زمزمه می کنه! که هست:
I love you, you love me ...