سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۷

من و قدقد، تنهایی!

خیلی ممنون دوستان عزیزم و تو (خب تو هم نون هستی دیگه :)
دیشب در راستای رفع دلتنگی، قدقدم با باباش تلفنی حرف زده. موبایل جدید من رو که خیلی دوستش داره (و می گه این موبایل منه)، گرفته دستش و رفته وایساده جلوی آینه و با باباش حرف زده. بعد می گه که بابا موهای من بلنده بعد سرش رو تکون تکون داده و موهاش رو افشون کرده و بعد به باباش می گه موهای من بلنده.. می بینیییییییییییییی؟؟
دو بار هم تکرار کرده چون باباش اون ور خط غش کرده بوده از خنده!
ساعت شش و نیم رسیدم خونه. دیدم هنوز از خواب بعداز ظهریش بیدار نشده! ساعت 7 بیدار شده و تا ساعت 12 و نیم مشغول بازی و کتاب خوندن و تماشای دونفره تلوزیون و اینا بوده و به زور بعد از نصفه شب خوابیده. حالا من دارم از خواب می میرم. صبح خودش هم می گفت: من خوابببم می آد.. ولی خب می ره خونه بعدازظهر و حسابی می خوابه تا وقتی من برسم خونه سرحال و شارژ باشه :)
تماشای دونفره تلوزیون هم یعنی اینکه هی به تصویر اشاره می کنه و می گه برام بخون .. بخون .. بخون!
یعنی برام تعریف کن چی داره می گذره .. حتی می گه نوارم رو برام بخون و یا منظره بیرون رو برام بخون :)
شروع کرده به سوال پرسیدن و همش در حال پرسیدنه که این چیه؟ این چیه؟ .. بعد وقتی بهش جواب درست بدم و یک اسم سخت بگم، خیلی قشنگ اون رو تکرار می کنه و بعد سرش رو به تاکید تکون می ده و خوشحاله که من جواب درست بهش دادم و چرت نگفتم!!
راستی تو دارو خوردن بهترین بچه روی زمینه، اینقدر قشنگ داروش رو می خوره که باور کردنی نیست. (حتی من آدم بزرگ به اون خوبی داروم رو نمی خورم!) شیوه باباش خیلی موثر بوده. نقره جان دوست داره به ما دارو بده بخوریم. حالا وقتی داروی باباش رو می ده باباش سرش رو تکون می ده و می گه: نمی خورم. خیلی بدمزه است. بعد قدقدم با یک حالت ناز و مهربونی بهش می گه: داروت رو بخور .. پسر خوبی باش و داروت رو بخور که خوب بشی!! بعد باباش پسر خوبی می شه و داروش رو می خوره!! بعد قدقد بهش آب می ده بخوره که دهنش خوشمزه بشه ..
اون روز رفته سراغ میز باباش بعد یک هویی چشمش خورده به داروی باباش روی میز. با یک حالت بامزه ای دارو رو برداشته و بعد با حالت مچ گیرانه می گه: کی حالش مریضه ؟! (یعنی کی مریض شده و به من خبر نداده که بهش دارو بدم!) و کلی ذوق کرده که ظرف دارو رو پیدا کرده و بعد که فهمیده باباش مریضه. با یک حالت بامزه ای انگشتش رو تکون می ده و می گه من داروت رو بدم بهت (یعنی تکرار نشه ها که بی خبر من دارو بخوری!!!)

دوشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۷

من برگشتم!

طبق معمول مدت هاست توی وبلاگم ننوشته ام. دوستانم و عزیزترین از این موضوع ناراحت اند. نمی دونم چرا نمی نویسم .. شاید یک دلیلش اینه که وبلاگم پینگ نمی شه و اصلا نمی دونم چند تا خواننده ثابت دارم.

شاید هم یک دلیلش اینه که دلم به اندازه قدیمها تنگ نمی شه، نمی دونم واقعا بعد هم وقتی که می نویسم احساس می کنم هیچ حرف دیگری ندارم غیر از حرف زدن درباره نقره نازنینم .. البته از نظر خودم اشکالی نداره ..

خوندن پست جدید نون عزیز باعث شد که از خودم بپرسم چرا بیشتر نمی نویسم؟ من هم متحول شدم :) و می خوام هر روز از دخترکم بنویسم هم برای اینکه یادم نره و هم برای این که هیچ چیز با نوشتن قابل مقایسه نیست.
عزیزترین رفته هنگ کنگ.این دومین سفرش به این کشور در اون سر دنیا در ماه آوریل است! از نتایج سفرهای هوایی زیاد، دندون درده. یعنی به عبارتی پوسیدگی ها حتی خیلی مختصر خودشون رو نشون می دن به دلیل تغییرات فشار هوا. به همین دلیل درد عجیب توی سقف دهنش احساس می کرد.
امیدوارم حداقل یک ماساژ یا سونای هنگ کنگی بره ...
من و قدقد با هم تنهاییم. قدقدم می گه بابا رفته مسافرت (ر رو مثل ی می گه) و اگر من بگم بابا رفته سفر می گه: نهههههه! رفته مسافرت :)
بعد اون روز می گه مامان تو بری مسافرت نقره رو هم می بری؟ بهش کلی اطمینان دادم که امکان نداره بدون اون برم مسافرت. از بس عزیزترین پیشمون نیست ترس برش داشته که نکنه مامانش هم یک وقت بره مسافرت و اون رو تنها بذاره:(
چند وقت پیش به شدت ( خیلی شدید) مریض شد. به مدت 3 یا 4 روز تب داشت و تبش پایین نمی اومد ( حتی با آمپول) خیلی وحشت کردیم و خیلی بی حال بود و خیلی ضعیف شد. آخر سر برادر عزیزم به دادمون رسید و گفت که نقره دچار عفونت خیلی حاد ریوی شده و باید کوآموکسی کلاو رو با آموکسی سیلین قاطی کنیم وبا دوز 10 میلی گرم هر 8 ساعت بهش بدیم. حالا دوز آنتی بیوتیکش با توجه به وزنش 4 میلی گرمه!
خلاصه، خدا رو شکر الان خوب شده.
رفتم ظهر مهدش دنبالش. با هم یک مورچه گرفتیم. بعد از ترس اینکه مورچه رو یک وقت اوخ نکنه ولش کرده می گه: بذار بره پیش مامانش.