چهارشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۵

قدقد قشنگم دیگه برای خودش خانمی شده، حسابی قد کشیده و خوشگل شده. موهای خیلی نازی داره به رنگ قهوه ای روشن که توی آفتاب برق می زنه. یک کمی عزیزترین پکر بود که چرا موهاش مشکی نیست! چشمهای خیلی نازی داره با مژه هایی خیلی بلند. دست های تپلی داره با انگشت های باریک و بلند. دیگه وقتی باهاش حرف می زنیم زبونمون رو می فهمه. باباش ازش می پرسه نفیسه (عروسک محبوبش، انتخاب اسم ازعزیزترین است!) کجاست ؟ چشمهاش رو تنگ می کنه و لبهاش غنچه و می گه: کوووو کوووو و دنبالش می گرده و وقتی پیداش کرد به ما نگاه می کنه و با ذوق زدگی می خنده.
عشق جدیدش مدهش ئه. عروسکش رو هم براش خریدیم ولی از دوبعدیش بیشتر خوشش می آد. کم کم از تماشای کارتون لذت می بره و با لولک و بولک حسابی حال می کنه!
از حیوانات هم خوشش می آد مثل سگ و پرنده که وقتی می ریم پیاده روی بهش نشونشون می دم و ذوق می کنه و وقتی پرنده هه می پره یا سگه رو صاحبش دور می کنه، واسش گریه می کنه!
با آدم های دیگه هم دوست می شه و لی هنوز علاقه ای نداره بغل کس دیگه ای بره. عاشق فواره و آب و ترکیب آب و نور که توی دبی توی مال ها زیاده است. هرجا که می ریم یک فواره ای، حوضی چیزی کار گذاشتند و قدقدی علاقه داره وایسه تماشا!
خیلی خوب غذا می خوره و خیلی خوب می خوابه. از این نظر مثل بچه های دیگه نیست. اصولا بچه خیلی خوبیه. عاشق کتاب و کتاب خوندنه. کتابش رو می گیره به یک دستش و چهار دست و پا می آد که زود باش برام این رو بخون! خودش ورق می زنه و ما هم براش می خونیم. بعد از دو سه بار تکرار، خودش شروع می کنه به خوندن و ادای ما رو در می آره! خیلی خیلی خیلی کتاب خوندنش نازه. من و باباش هر دو کرم کتابیم ، قدقدی هم بیشترین اسباب بازیش کتابه!
یک ماه از تولدش گذشته و الان 13 ماهشه. دقیقا روز تولدش حرکت کردنش از خزیدن به چهار دست و پا رفتن تغییر کرد و توی این یک ماه توی این کار سریع شده. ولی خب کلا از نظر تحرک خیلی کنده. احتمالا چون بچه سنگینی بود و همچنین خونه ما کوچیکه و خیلی جای مانور نداره، ترجیح می داد خیلی سرسنگین بشینه سر جاش!
حالا اما همش می اد پیش من توی آشپزخونه و وقتی که می خواد من بغلش کنم، پاهام رو از پشت بغل می کنه. وای که چقدر شیرینه!
سعی می کنه پاشه وایسه ولی زود می افته و کلی می خنده. البته خیلی با احتیاطه این کار رو فقط روی تشک نرم می کنه! از پارچه بازی خوشش می آد ملافه ها رو می ریزه دورش و هی می ره زیرشون و قایم موشک بازی می کنه و همش می خنده، شاید برای اینکه من رو وادار به خنده کنه چون من اصولا آدم خوش خنده ای نیستم. اصولا قدقدی باعث شده من هم کمی اخلاقم خوب بشه. خیلی ازش ممنونم!
اما خب کلا مادر بودن کار خیلی خیلی سختی ایه. هم روزهای خوب و خوشبخت داره و هم روزها (یا بهتر بگم شب ها)ی سخت سخته. اما اگر آدم زندگی رو سخت نگیره و سعی کنه قدر لحظاتش رو بدونه خیلی خیلی خیلی شیرینه.