دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵

عيده و دبي هنوز خيلی خنکه، اينقدر خنک که صبح جرات نکردم دوش بگيرم.
عيده و سبزه سبز نکردم (چه حيف). هنوز ماهی نخريديم (قدقدی خيلی دوستش خواهد داشت).
عيده و خونه تکونی نکرديم (قبل از آمدن مادرجون و سرکار اومدن من خونه تکونی کرديم همزمان با سال نوی ميلادی!)
عيده و از مامان و بابام دورم و از تعطيلات طولانی عيد خبری نيست، عزیزترین چهارشنبه و پنج شنبه رو تعطیله اما من هنوز در مورد چهارشنبه هم مطمئن نیستم.
عيده و هنوز سنبل نخريدیم و هنوز هيچ کارت تبريکی نفرستادیم.
عيده و ما از ايران مهمون داريم البته تو هتل اقامت دارن، اما عصرهامون همش با اونها می گذره.
عيده و من دلم می خواد برای قدقد لباس نو بخريم که آستين هاش هم براش اندازه باشه. آخه اين دختر ناز ما وقتی لباسی رو تنش می کنيم که آستينش (حتی اگه فقط یک کمی) براش کوتاه شده، خيلی شاکی می شه و هی می خواد آستينش رو بکشه که اندازش بشه!
عيده و من دارم بليط می گيرم برای ايران اما برای آخر فروردين وقتی که همه داستان عيد تموم شده.
عيده و من دلم بهار می خواد. دلم بوی بهار رو می خواد، دلم يک درخت پرشکوفه می خواد.
عيده ... عيدتون مبارک. عيد خوبی داشته باشيد ... سال خوبی داشته باشيد.

پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۵

وقتی افتخاری می خونه بردی از يادم آدم دلش می خواد دوباره عاشق بشه.عاشقی يعنی حرف زدن های طولانی از همه چيز و همه جا و همه کس .. راه رفتن های طولانی، زير آفتاب سوزان يا بارون فرقی نمی کنه . اگر من با توام همه چيز خوبه و
عشق يعنی بعد از دو ساعت پياده روی زير آفتاب داغ تير ماه تهران وقتی از هم جدا شديد و اون بر می گرده سرکار و تو قراره مثلا از دانشگاه بری خونه، توی شهرستانی هلو انجيری ببينی که خيلی دوست داره و نتونی نخريشون (حتی اگه مجبور باشی همه پول تو جيبيت رو برای ۲ کيلو هلو انجيری اعلا بدی) و بعد دوباره برگردی ميدون فردوسی از تلفن عمومی ميدون بهش زنگ بزنی و منتظر بمونی تا بتونه کارهاش رو زمين بذاره و دوباره بياد پيشت ... يک پياده روی دو ساعته ديگه و اينبار با هلو انجيری ... اینقدر توی این آفتاب راه می ریم تا تمام پوست پشت گردنت می سوزه و برنزه می شه.
بردی از يادم .. دادی بر بادم رو که افتخاری می خونه آدم دلش می خواد دوباره عاشق بشه ..هلاک بشه برای بوش .. برای دستهاش که چقدر چقدر چقدر قشنگن .. بميره برای لبخند مردونش که آدم رو اونطور خجالت زده می کنه وقتی ازت تعريف می کنه ..
کی آیی به برم ای شمع سحرم ... دلت می خواد دوباره ببوسيش انگار که اولين باره می خوای ببوسيش روی اون پله های چاپخونه و خجالت می کشيد ولی تو انگار زندگيت به اين بوسه بنده ..
عزيزترينم دوستت دارم بيش از هميشه.

یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵

من عاشق آسون نشوی ابی هستم.
دخترم از هفته پيش ديگه گريه نمی کنه وقتی می ذارمش مهد. تازه باهام بای بای هم می کنه!
امروز پرستارش مريض بوده و نيومده نگهش داره، بنابراين بعدازظهر رو هم می مونه مهد. کلی بابتش ذوق کرده (عزيزترين می گفت). کی باورش می شد؟!
چقدر اينکه خونه و محل کارهامون و مهد قدقد به هم نزديکن عاليييييييييييييييييييييه. وقتی می خواستیم خونه اجاره کنیم این تنها شرطمون بود. به خاطر اینکه اجاره ها خیلی بالاست یک خونه فسقلی ۴۴ مترمربعی داریم، ولی راضی هستیم به خاطر نزدیکیش و مرکز شهر بودنش.
موبايل جديد خريدم. موبايل قبليم که يک سونی اريکسون عسل بود و يک هديه سورپريز حسابی از طرف يک عزيزترين دشداشه پوشيده توی فرودگاه دبی وقتی بعد از ۳ ماه می ديدمش بود، به رحمت خدا رفت. (این اتفاق مربوط به ۵/۴ سال پیشه!)موبايل جديدم از صبح همه رو توی شرکت گذاشته سر کار. آخه خيلی باحاله و اصلا قيمتش بهش نمی آد. فقط ۱۶۹ درهم!!
ماشین جديد هم خريديم. چاره ای نبود توی اين شهر خنگ که از وسايل نقليه عمومی عملا خبری نيست، نمی شه بدون ماشين سر کرد. متاسفانه يک ماشين تک سرنشين ديگه هم به آلوده کنندگان محيط زيست و ترافيک سازان اضافه شد. ولی خداييش خيلی ماشين خوشگليه! مبارک عزيزترين. براش یک صندلی ماشین هم گرفتیم که قدقد بشینه توش.
موهام رو کوتاه کوتاه کوتاه کردم. الان چک کردم موهام از موهای همکارهای مرد تو اتاقم کوتاه تره!
عزیزترین پاسپورتش رو تمدید کرده. به خاطرش کلی کار اداری کرده و دوندگی و عکس جدید و ..
همه اين اتفاقات خفن هفته پيش و بيشترش ديروز به نتیجه رسیده. ديگه نفسمون بالا نمی آد. اسلو داون اين چه وضعی ايه بابا!
تصميم گرفتم آخر فروردين برم تهران، پيش مامانم. من اصولا فقط و فقط می خوام پيش مامانم باشم وقتی ميرم تهران. به قول دوست عزيزم لوسم ديگه.ولی خوب واقعا الان ۵/۵ ماه تمامه که نديدمش. تا ببينمش می شه تقريبا ۷ ماه. فقط ۱۰ روز می بینمش .. حق دارم ديگه. ولی بعد از اون هر سه ماه ۱۰ روز می رم تهران با توجه به مرخصی های شرکتی.همه چيز خوبه فقط شلوغه، همين.مرسی از همه عززانی که وقتی داشتم از استرس و ناراحتی ديوونه می شدم بهم اطمينان دادن که همه چيز خوب می شه ... خيلی ممنون از محبت همه شما. خيلی کمکم کرديد و شد! مرسی.راستی نمی دونم دوباره انتيشن چه بلايی سرش اومده و کامنت هام گم شدن.
راستی يک دعوتی کرده بود آقای فرجام که آهنگ عاشقانه و فيلم دوتاييتون رو بگيد. آهنگ ما تو نسيم خوش نفسی بود ... (ما عشق شجريان ها اين کار افتخاری شد آهنگمون .. چه می شه کرد مثل کارت دعوت عروسيمون که با اين همه ارادت به حافظ بيتی از سعدی بود:گويند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد؟ اکسير عشق در مسم اميخت زر شدم. بعدها با فيلم ليلا اين آهنگ تثبيت شد ولی با کارهای بعدی آقای افتخاری ديگه حرفش رو نزديم! آخه عشق و عاشقی ما مال ۱۰ سال پيشه .... اوووه)
فيلم مشترکمون هم "خانه دوست کجاست" من مطمئن بودم اگر بگم بهترين فيلمی که تو عمرم ديدم خانه دوست کجاست ه، بهم می خنده ولی در کمال تعجب اين همون چيزی بود که خلع سلاحش کرد :)
حالا بايد کسی رو دعوت کنم؟ فقط ببخشيد که دير شد خيلی گرفتار بوديم.