سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۱

1.شايد بزرگترين تاسف زندگيم اين باشه كه در رشته خودم كار نمى كنم.
2. يك مطلب خيلي جالب داشت مجمع ديوانگان در مورد كار و اشتغال و در مقابل اون اوقات فراغت و سرگرمى .. خيلي درباره من درست بود.
3. وقتى ايشالاه بالاخره از دبى بريم حتما درس مى خونم دوباره.
4. مامانم پيش ما هستند و من قراره برم سفر كارى واقعا ديگه بهتر از اين همزمانى امكان نداشت :)

سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۱


به عكسى كه چند دقيقه پيش ازم گرفته شده نگاه مى كنم و از خودم مى پرسم: كي اينقدر زشت شدم؟


دختركم رو به مدرسه مى رسونم. بدو كتاب علوم بسيار قطورش رو از توى كيفش در مى آره و كتابى كه تازگى داره مي خونه رو يواشكى مى ذاره وسط كتاباش و بدون حتى نيم نگاهى به من مى ره تو كلاسش. از خودم مي پرسم: قدقدم كى اينقدر بزرگ شد؟


كتابى كه اين روزها مي خونه رو از دوست هنديش قرض گرفته كه داستان هاى كوتاه ملانصرالدين هندى هاست (به اسم سپاندى) به صورت كميك استريپ و به زبان انگليسى. خيلى از خوندنش مى خنده و من هنوز حوصله ام نشده كه براش از ملانصرالدين حرف بزنم ..

یکشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۱


دلم خيلى گرفته خيلى زياد. خسته و له ام. له له .. آقاى همساده ..


از وقتى نقره خانوم گل رو حامله بودم تا حالا اينجا مرتب ننوشته ام .. وبلاگ داشتن اون روزهاي اول مهاجرت خيلى كمك خوبى بود. بعدش ديگه نه .. شايد حالا دوباره بتونه از ديوانه شدنم جلوگيرى كنه يا نذاره كه كارهاى ديوانه وارى بكنم ..


يا اينكه كمك كنه حرفهايى نزنم كه عزيزانم رو ناراحت كنه. ولى بدجورى هم بريده ام.


ديگه نمى تونم مسافت طولانى در ترافيك ديوانه و بى شعور دبى رانندگي كنم. نمي تونم با همكاران رنگارنگ و مديران بى رحم كار كنم. نمى تونم همه روز رو از بچه كوچكم دور باشم. ذخيره توانم به پايان رسيده. حداقل بايد يك روز مرخصى استعلاجى بگيرم. اووووف


كاشكى حداقل مي تونستم مطمئن باشم كه اگر از اين كار استعفا بدم بعدش پشيمون نمي شم. بيشترين چيزى كه ازش در زندگي متنفرم "عدم اطمينان" است كه هيچوقت هيچ كار صددرصد درستى وجود نداره. عجب درس سختى بود براى فراگرفتن. هميشه يك جاى كار مى لنگه. كاش هميشه جوون و بى خيال و پرانرژى مي موندم. همون كسى كه هيچى براش مساله نمى شد و هميشه راه حل سهل و ممتنعى براش وجود داشت. كاشكى مشت هاى زندگي رو نمي خوردم و مى تونستم هميشه ساده فكر كنم و ساده تصميم بگيرم و تصميماتم رو اينقدر زير سوال نبرم.

چهارشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۹

قل قل عزيزم اولين قدم هاش رو ديروز برداشت در مجموع 4 قدم :) 15 فروردين يك سالش مي شه. من رو مي شناسه و حسابي ماماني شده يعني همش مامانش رو مي خواد :) در ضمن داره دندون در مي آره. يكهو 4 تاي جلوش رو با هم. حسابي كلافه است از دندوناش. جالبه كه همزمان قدقدم هم داره دندون هاي آسياب دايميش رو در مي آره. خيلي جالبه همزمان داره دندوناشون در مي آد عزيزهاي دلم.
قسمتي از صحبت هاي قدقدي در مورد همكلاسيهاش :) به جاي تقريبا خيلي جدي مي گه تبريقا! مثلا مي گه:
تبریقا هیچ روزی هوم ورک هاش رو انجام نمی ده.
چند تا از پسرهاي همكلاسيش بهش گفته بودند كريزي گرل اون هم مي گه: اونا به من گفتن کریزی گیرل منم فردا بهشون می گم کریزی گیرل بهش می گم نه باید بهشون بگی کریزی بوی. می گه نه این طوری فانی تره چون هم بهشون گفتم کریزی هم بهشون گفتم گیرل. اين هم صحبت هاي قدقد به مناسبت روز جهانی زن البته با يك عالم تاخير!
و بدون تاخير نوروز و سال نوتون مبارك. به اميد سالي سبز و شاداب براي هممون

چهارشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۹

دارم به قل قل قطره آهن می دم بخوره، قدقد می گه مامان وقتی قل قل قطره آهن می خوره مزه ی پیچ (میخ -> آهن!) می ده !

دوشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۹

نقره عزيزم وقتي انگليسي حرف مي زنه شخصيتش عوض مي شه و يك جور بامزه اي مي شه و حاضر هم نيست با ما انگليسي حرف بزنه و ما اون حالت ناز انگليسي حرف زدنش رو خيلي نمي بينيم.

داشتم به قل قل قطره مولتي ويتامين مي دادم قد قد اومده مي گه: قل قل وقتي قطره مولتي ويتامين مي خوره مزه پيچ(هلو) مي ده!

رفته بوديم بنزين بزنيم ازش مي پرسيم راستي تو مي دوني بنزين به انگليسي چي مي شه؟ يك كمي فكر كرده مي گه:
full special!!!

آخه هر وقت مي خواهيم بنزين بزنيم مي گيم:full special please!

عزيزترين در حال رانندگي بود يك هو يك ماشيني پيچيد جلومون من گفتم واي ببين چه جوري رانندگي مي كنه مردك! قدقد مي گه آخه مي دوني آقاهه خيلي بي كثافيته!!

یکشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۹


زندگيمون افتاده رو دور تند. خيلي كار داريم .. همش بايد يك چيزهايي بخريم و يك كارهايي بكنيم .. در 4 ماه و 10 روزگي قل قل من برگشتم سر كار. مادرجون آمدند پيش بچه ها. همزمان با ماه رمضون بود و ساعت كاري كمتر بود. من هم يك ساعت شيردهي دارم كه باعث مي شد ساعت 2 خونه باشم.
قدقد هم مدرسه نداشت و يك ماه موند خونه كه خيلي براش كسل كننده بود. يك ماه خيلي سختي بود ..
حالا هم مامانم اومدن و من ساعت 4.5 مي رسم خونه و قل قل كمي بزرگتر شده و بهتر غذا مي خوره. خيلي پوف دوست داره (برنجي كه تو آب گوشت و سبزيجات بدون ادويه و نمك پخته) و بهش پوره هويج و سيب زميني مي ديم. ميوه هم سيب و گلابي و انگور و هندونه خورده! فعلا كه خيلي خوش خوراكه و خيلي با خوردن همه چيز حال مي كنه :)
هفته اي دو روز هم يك نفر مي آد براي تميز كردن خونه و هر سه تامون همش در حال كار كردنيم اما خونه جمع و مرتب نمي شه و همش هم يك چيزي كمه و يك كاري مونده. حالا حداقل من صبح مي آم سركار و نمي بينم اما مامانم طفلك كه مي مونه خونه .. قل قل هم خيلي بغليش كرده ام و همش دلش مي خواد بغل باشه .. روزهاي شلوغ و سختي داريم .. تصميم داريم يك ماشين بزرگ كه براي يك خانواده پرجمعيت جا داشته باشه بگيريم ولي به همه دلايل قابل تصور دست دست مي كنيم.
حالا اين وسط من هم كارهاي دندون پزشكي دارم كه از حاملگيم نتونسته بودم برم. دندون پزشكم هم اون سر دنيا. همش به خودم يادآوري مي كنم كه بچه كوچيك داريم و همه اينها طبيعيه ..
امروز سرخوشم ولي. اميدوارم روز خوب و پرباري باشه براي همه.
قدقد مي گه مي دوني خدا چه كار مي كنه مي گم نه چه كار؟ مي گه: آدم هايي رو كه رفتن تو آسمونها خراب مي كنه بعد ديگه اونها نمي تونن بيان زمين!
قرار بود جمعه بريم بيچ اما يك آبگوشت مشتي خورديم و همه خوابيديم .. قدقد از خواب بيدار شد ديد اي واي وقت بيچ رفتن ديگه گدشته به باباش مي گه: آخه از دست تو چه كار كنم؟ ديدي نرفتيم بيچ!! (آخه معمولا به اصرار باباش مي خوابه)

پيوست: مثل اينكه از اي ميل اين وبلاگ يك سري اي ميل همراه با يك لينك براي دوستهام در ليست ارسال مي شه. نمي دونم چه طوري و احتمال مي دم ويروس باشه. لطفا بدونيد كه من اي ميلي نزدم و اي ميل مربوط رو باز نكنيد.

شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۹


نقره یک چیزی حدود 20 تا عروسک باربی و پرنسس دیزنی و یک فولا داره. در حال بازی باهاشون یکهویی می گه مامان می دونی فولا لبنونی (لبنانی) ایه. می گم چرا؟ می گه آخه اگر لبنونی نباشه فقط عربی حرف می زنه و انگلیسی نمی فهمه و نمی تونه با هیچکدوم از پرنسس ها حرف بزنه. اونوقت فقط باید با جزمین (از کارتن علاالدین) حرف بزنه!!

روز جمعه است از نقره می پرسم امروز چند شنبه است؟ کمی فکر می کنه و می گه: شیش شنبه! می گم چی؟ می گه: آه ببخشید یعنی شش شنبه است!!
بعد فرداش می پرسم خب امروز چند شنبه است؟ می گه: یک، دو، سه .. آهان فکر کنم هفت شنبه باشه!!

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۹

عزیزترین تصادف کرده امروز صبح مجبور شده یک ماشین کرایه کنه. نقره کلی ذوق کرده که سوار یک میتسوبیشی شده و بعد به باباش درخواست داده که دفعه بعد یک مرسدس بنز و دفعه بعدش یک جاگوار اجاره کنه برای بردن ایشون به مدرسه :)
از روزی که باباش بهش اسم ماشینها رو یاد داده ماشین مدل بالا و با پرستیژ رو تشخیص می ده و برای خودش یک ماشین پورش قرمز انتخاب کرده که بخریم .. ما هم البته خریدیمش اما گذاشتیمش بمونه توی مغازه اش تا نقره بزرگ شده و بتونه رانندگی کنه و بعد بره بگیردش!! قراره وقتی 14 سالش شد این اتفاق بیافته :)
اونروز داشتم توت خشک می خوردم بهش دادم کمی، به قول خودش سعی کنه! (try رو به جای امتحان کردن سعی کردن ترجمه می کنه در فارسی حرف زدن) خورده و می گه حالا فهمیدم مزه درخت چی جوریه. می گم چی؟ می گه خب مزه درخت می ده آخه!!

دوشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۹

فسقل عزیزم روز 15 فروردین برابر با 4 آوریل به دنیا اومد. این دفعه هم زایمان طبیعی کردم با اپیدورال ولی اپیدورالش دیرتر از دفعه قبل انجام شد. بنابرابن غیر از نیم ساعت آخر درد در اتاق زایمان تمام دردش رو کشیدم. نمی دونم چرا این درد به نظر من درد خوبیه. من به همه توصیه می کنم زایمان سزارین با بی حسی موضعی انجام بدن اما برای خودم نه.
پسرکم وزن تولدش 3،480 کیلوگرم بود و قدش 52 سانت. 2 سانت از قد تولد قدقد کمتر و 70 گرم هم سبک تر (به قول عزیزترین به اندازه یک گوشی موبایل سبک تر بود!). فکر می کنم علتش سرکار رفتن من بود و برنامه فشرده کار و زندگی .. امروز که 29 روزه است با ترازوی خونه 5 کیلو شده. شاید هم اشتباه می کنم ..
همه چیز خیلی خوبه دوباره بوی بچه کوچولو. بی تابی های اولیه اش و بعد اعتمادش به آدم، اینکه صدای من رو می شناسه و وقتی صداش می کنم آروم می شه و به طرفم بر می گرده .. خیلی خوبه.
مامانم ویزای یک ماهه داشتند و دقیقا 30 روز اینجا بودند و پریروز رفتند. دیروز بهمون سخت گذشت ولی امروز خوب بود. امروز از 2.5 تا 7.5 بعدازظهر رو خوابیده، احتمالا نذاره شب بخوابم. بعضی روزها خیلی خوشخواب می شه. روز 4امش از بس که خوابش سنگین بود بردیمش دکتر فکر کردم بی حال شده! دکتر می گفت اگر بچتون نخوابه می آریدش دکتر (سر قدقد) و اگر بخوابه هم می آریدش دکتر؟؟
واقعا 20 ساعت در شبانه روز می خوابه. اوایل بیداریش از ساعت 1 تا 5 صبح بود ولی حالا بهتر شده. کلا آرومه خوشبختانه فعلا کولیک نداره ..
خیلی بچه دوم خوبه. آدم خیالش یک جورهایی راحتتره و انگار می دونه داره چه کار می کنه. برم ببینم می تونم بیدارش کنم :)