یکشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۹


زندگيمون افتاده رو دور تند. خيلي كار داريم .. همش بايد يك چيزهايي بخريم و يك كارهايي بكنيم .. در 4 ماه و 10 روزگي قل قل من برگشتم سر كار. مادرجون آمدند پيش بچه ها. همزمان با ماه رمضون بود و ساعت كاري كمتر بود. من هم يك ساعت شيردهي دارم كه باعث مي شد ساعت 2 خونه باشم.
قدقد هم مدرسه نداشت و يك ماه موند خونه كه خيلي براش كسل كننده بود. يك ماه خيلي سختي بود ..
حالا هم مامانم اومدن و من ساعت 4.5 مي رسم خونه و قل قل كمي بزرگتر شده و بهتر غذا مي خوره. خيلي پوف دوست داره (برنجي كه تو آب گوشت و سبزيجات بدون ادويه و نمك پخته) و بهش پوره هويج و سيب زميني مي ديم. ميوه هم سيب و گلابي و انگور و هندونه خورده! فعلا كه خيلي خوش خوراكه و خيلي با خوردن همه چيز حال مي كنه :)
هفته اي دو روز هم يك نفر مي آد براي تميز كردن خونه و هر سه تامون همش در حال كار كردنيم اما خونه جمع و مرتب نمي شه و همش هم يك چيزي كمه و يك كاري مونده. حالا حداقل من صبح مي آم سركار و نمي بينم اما مامانم طفلك كه مي مونه خونه .. قل قل هم خيلي بغليش كرده ام و همش دلش مي خواد بغل باشه .. روزهاي شلوغ و سختي داريم .. تصميم داريم يك ماشين بزرگ كه براي يك خانواده پرجمعيت جا داشته باشه بگيريم ولي به همه دلايل قابل تصور دست دست مي كنيم.
حالا اين وسط من هم كارهاي دندون پزشكي دارم كه از حاملگيم نتونسته بودم برم. دندون پزشكم هم اون سر دنيا. همش به خودم يادآوري مي كنم كه بچه كوچيك داريم و همه اينها طبيعيه ..
امروز سرخوشم ولي. اميدوارم روز خوب و پرباري باشه براي همه.
قدقد مي گه مي دوني خدا چه كار مي كنه مي گم نه چه كار؟ مي گه: آدم هايي رو كه رفتن تو آسمونها خراب مي كنه بعد ديگه اونها نمي تونن بيان زمين!
قرار بود جمعه بريم بيچ اما يك آبگوشت مشتي خورديم و همه خوابيديم .. قدقد از خواب بيدار شد ديد اي واي وقت بيچ رفتن ديگه گدشته به باباش مي گه: آخه از دست تو چه كار كنم؟ ديدي نرفتيم بيچ!! (آخه معمولا به اصرار باباش مي خوابه)

پيوست: مثل اينكه از اي ميل اين وبلاگ يك سري اي ميل همراه با يك لينك براي دوستهام در ليست ارسال مي شه. نمي دونم چه طوري و احتمال مي دم ويروس باشه. لطفا بدونيد كه من اي ميلي نزدم و اي ميل مربوط رو باز نكنيد.