چهارشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۸

جواب اين خون ها رو كي مي ده؟ كي؟ كي؟ واقعا بچه هامون رو توي خيابونها كشتند. واقعا مثل گل پرپرشون كردند.
پ.ن. كاريكاتور تويي بدبخت. وگرنه خون كه كاريكاتور نداره.

سه‌شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۸

برادرم برادر عزيزم اون نگاه بهت زده ات وقتي گلوله خورده به پهلوت و وقتي با ناباوري و در عين حال قبول وضعيت عجيبت كه خون داره از پهلوت جاري مي شه و شايد ته ذهنت مي گذره كه يعني مي ميرم و مي دونم با بهت فكر مي كني يعني بيشرف زد منو؟
اون نگاه بهت زده ات تا آخر دنيا همراه منه. برادرم برادر عزيزم ...
http://www.mardomak.ws/videos/44981/

پنجشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۸

اول آگوست كه رفتم تهران 7 ماه بود كه ايران نرفته بودم. خيلي دلم تنگ شده بود. كمتر از يك هفته تهران بودم اما زياد بيرون رفتم و جاهاي مختلف شهر رو ديدم. دلم بد جوري براي كوچه هاي تنگ پر درخت تنگ شده بود. براي بوي تهران براي رانندگيش و براي مردم. دلم مي خواست با جوون ها دست بدم و بزنم پشتشون و بهشون بگم دمتون گرم. دمتون خيلي گرم. به كف خيابانها نگاه مي كردم و باورم نمي شد كه خون مردم روي اين خيابونها ريخته و هنوز زندگي ادامه داره. برگشتم بدون اينكه هيچ كار مفيدي كرده باشم و دلم موند همون جا. حالا هم با شرايط جديدم اصلا نمي دونم كي مي تونم دوباره برم ايران و جالبه كه يك بليط هم توي كيفم دارم و نمي دونم كي مي تونم ازش استفاده كنم. عجيبه كه امسال توي سال ايران اينقدر كم برم ايران.

قدقدم يك ماهه كه شغل آينده اش رو انتخاب كرده: مي خواد توي ماهي فروشي كاركنه. از اين ماهي فروشي هايي كه پرنده هاي مختلف و خرگوش و گاهي هم موش مي فروشند!
بهش مي گم مامان چي كاره مي خواي بشي؟ مي خواي بري دانشگاه درس بخوني به جايي برسي؟ مي گه نه. مي خوام مثل تو بشم به هيچ جا نرسم!