سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۸

اوضاع اقتصادی اساسی بده، این موضوع خیلی نگرانم کرده. نمی دونم چه کار کنم به این کار ادامه بدم یا نه؟ خیلی بده که آدم از کارش ناراضی باشه. کار خوب مثل ازدواج خوبه که همه چیزش خوبه و کار بد مثل ازدواج بده همه چیزش بده. کار خوب یعنی حقوق خوب محیط خوب، پاداش به موقع و آزادی در ساعات کاری. ازدواج خوب هم یعنی شوهر خوب، محیط خونه خوب، روابط خوب و فامیل شوهر خیلی گاهگاهی!
از اینکه این قدر زندگیم روز به روز شده ناراحتم. حتی برای فردا نمی تونم تصمیم بگیرم. با وجود اینکه خونه عوض کردیم دلم نیومد مدرسه دلبندک رو عوض کنیم، چون وسط سال بود و فقط یک ترمش مونده بود و هرجا می خواست بره جا افتادن براش سخت بود و چون این مدرسه اش رو خیلی دوست داره و کاملا راضیه.
مدرسه اش 45 کیلومتر با خونه فاصله داره ولی سر راه محل کار منه در نتیجه می رسونمش و بعد می رم سرکار. از این که هر روز صبح دیر می رسیم به مدرسه و به کارم ناراحتم. خیلی خسته ام. کار جدید و اسباب کشی و خونه جدید که خودش خیلی خوبه و یک پرستار که هر روز یک برنامه ای برامون داره .. خسته ام کرده. کاری از دستم بر نمی آد جز صبر.

پنجشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۸

قوانین زندگی من می تونن اینا باشن:
1-در لحظات شاد لذت کامل ببر و در لحظات غمگین خیلی غصه نخور چون هر دو به زودی می گذرند.
2- هیچ، مطلقا هیچ حرف کنایه داری به عزیزانت نگو.
3- سعی کن با آدم ها یک کمی با گذشت برخورد کنی.
4- زیادی حرف نزن (معمولا موفق نمی شم!)
5- قدقد رو خیلی تماشا کن و تا آنجایی که می تونی باهاش وقت بگذرون.
6- سعی کن به موقع اطلاعات درست و لازم (نه فضولی!) رو به دست بیاری
... جالبه ها اگر بخوام بنویسم خیلی لیست طولانی ای می شه.
خیلی ممنون از دعوتت دوست خوبم.