شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۵

باورم نمی شه که قدقدی خوشگلم 14 روز دیگه یک سالش تموم می شه .. در عین شیرینی خیلی زیاد، سال خیلی سختی هم بود.
بچه داشتن مسولیت بسیار سنگین و کار بسیار سختی ایه. در بین همه کارهایی که من تا حالا انجام دادم سخت ترینش بوده. کلا به هم توصیه می کنم زمانی برای بچه دارشدن اقدام کنن که با تمام وجود بخوانش. یک جورهایی مثل ازدواج می مونه، من معتقدم فقط زمانی باید ازدواج کرد که عمیقا عاشق بود ...
قدقدی بچه نازنینی ایه، یاد گرفته که خودش خودش رو سرگرم کنه . تصویر آشنای این روزهای خونه ما این فرشته کوچولوئه که نشسته روی زمین و اسباب بازیهاش رو دونه دونه از توی جعبه در می آره کمی نگاهشون می کنه، کمی با انگشت های خیلی خیلی ظریفش باهاشون بازی می کنه و بعد رهاشون می کنه و می ره سراغ اسباب بازی بعدی.
از بین تقریبا 100 آیتم اسباب بازیش 5 یا 6 تاشون رو خیلی دوست داره ولی کلا هرچیز غیر اسباب بازی رو بیشتر دوست داره. فعلا عاشق تلفنه، عشق قبلیش موبایل بود و قبل از اون ریموت کنترل .
تحرک زیادی نداره خیلی کم فقط برای چیزی که به نظرش خیلی مهم برسه می خزه و به سمتش می ره. این البته برای من که همش باید حواسم بهش باشه کار رو راحت کرده!
الان من تبدیل شدم به یک آدم 80 درصدی برای این که در هر لحظه و همش 20درصد حواسم پیش قدقده. به عزیزترین می گم مثل رانندگی که آدم باید هر 10 ثانیه آینه رو نگاه کنه من هم هر ده ثانیه قدقد رو چک می کنم که داره چه کار می کنه و می دونید معمولا داره چی کار می کنه؟
خدایا! داره مو می خوره یا پود یا دستمال کاغذی!
موهای عروسک های بیچاره اش رو می کنه با ظرافت با دو انگشت سبابه اش می گیردشون و اینقدر اون موی ظریف معمولا طلایی رو برای دیدن، می آره نزدیک صورتش که چشماش چپ می شه! و هی نگاهشون می کنه و لیسشون می زنه اینقدر که آب دهانش سرازیر می شه و بعد سعی می کنه قورتش بده موی به اون درازی رو!
چی کار باید بکنم؟ نمی دونم!