پنجشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۲

مشکلی به نام انسان

فکرش رو بکنيد آدم اگر بخواد به گناههاي نکرده اش! اعتراف کنه و بعد هم بهشون افتخار کنه، عجب ليست بلند بالايي مي شد. حتما تعجب مي کنيد فکر مي کنيد يعني چي؟ اگر اين سوال رو مي پرسيد معلوم مي شه هيچ وقت با جونورهايي که من باهاشون طرف شده ام، طرف نشده ايد .. پس خوش به حالتون!
می دونيد اساسا بايد ياد بگيريد که توی اين دنيا اصل بر خوب بودن نيست .. شما اگر تا حالا آدم نکشته ايد! به خودتان افتخار کنيد .. اگر روابط غير اخلاقی داشته ايد يا نداشته ايد! به نداشتن اين روابط!! افتخار کنيد هيچ خجالت نکشيد ها! خجالت ؟؟ بابا اين حرف ها قديمی شده!
بله دنيا اين طوري ايه ديگه! لازم نيست مشک باشي و خود ببويي نه بابا اين حرف ها ديگه قديمي شده !! راحت مي شيني پات رو ميندازي رو پات و با نهايت اعتماد به نفس شروع مي کني بي رودربايستي از خودت تعريف مي کني! حواست باشه يک ذره خودکم بيني يا حداقل ذره اي انتقاد از خودت توش نباشه ها! اصلا لازم نيست .. تو فرشته اي هستي که هرگز کسي به عمق شخصيت برجسته ات پي نبرده! حالا 4 تا آدم ساده نشسته اند دور و برت .. وقت رو غنيمت بدون و از خودت تعريف کن ... چي مي گي؟ کاري نداره:
من پاک ترين انسان روي زمينم، من بسيار پشتکار دارم از استعدادهام نپرسيد که از هر انگشتم يک هنر مي ريزه من راستگو! هستم و در يک کلام من آدم بسيار اخلاق گرايي هستم، مهم هم نيست که اولين اصل اخلاق مغرور نبودن و تعريف نکردن از خوده! گور باباي اخلاق! من اند اخلاقم بابا!

من مي خوام بهتون بگم از من که گذشت، يعني حقيقتش سرشت احمقانه ام + تعليمات ديني سفت و سخت نوجووني خرم کرده و متاسفانه ازم بر نمي آد ... اما دوستان اگر مي خوايد تو اين دنياي احمقِ احمق به جايي برسيد .. در يک کلام، تمام اوصول اخلاق رو زير پا بذاريد و داد اخلاقيات سر بديد .. پاچه خواري بزرگان هم فراموش نشه ..
در اون صورت من موفقيتتون رو بدون داشتن سواد، استعداد، پشتکار، انسانيت و حتي اخلاق! تضميين مي کنم ..

فقط يادتون باشه جزو صفاتتون قدرشناسی نبايد باشه اصلا! اصولا شما به هرجا که رسيديد کارخودتون بوده و حتی خود خدا هم دخالتی در موفقيتهاتون نداشته ... تمام موفقيت ها رو شما انجام داده ايد و تمام شکست هاتون تقصير ديگرانه! يادتون نره ها!!

معلومه که چقدر عصبانيم نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دوشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۲

بهتره آدم چاق و مهربون باشه يا لاغر و بداخلاق ؟؟ !

سه‌شنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۲

با توجه به مطلب قبليم، بايد بگم با سينا مطلبي هم موافقم .. اين نامردها ما رو سر عجب دوراهي اي گذاشته اند ها ...
اميدوارم همشون با هم به درک نايل شن و دست از سر مردم ايران بردارن .... اما متاسفانه هيچ اميدي ندارم که آدم و يا سياست مدار بهتري بياد جاشون!

دوشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۲

انتخابات

وقتی رفته بودم تهران همه جا حرف انتخابات بود ... انتخابات مجلس. در چند محیط خیلی متفاوت حرف های کاملا یکسانی شنیدم.
مردم معمولیِ معمولی ای که دیدم، می گفتند:
ما می دونیم که نباید و به هیچ وجه نباید، در انتخابات شرکت کنیم .. همان طور که در انتخابات شوراها شرکت نکردیم، در انختابات شوراها شرکت نکردیم ولی نتیجه چی شده؟ یک دیونه روانی شد شهردارمون که داشت جدی جدی میدون های تهران رو گورستان می کرد! یک احمق که حرف زدن هم بلد نیست ..

و من دیدم و شنیدم که همون مردم نتیجه می گرفتند که نمی ذارن دوباره یک دیونه روونی بیاد بالای سرشون اما به مسالمت آمیز ترین شیوه ممکن ... یعنی شرکت در انتخابات ..

نمی دونم چی بگم، به حرف سید ابراهیم نبوی (که همیشه با طنزهای معرکه اش زندگی کرده ام)، اعتقاد دارم اما من اینجا هستم دور از شما .. و من به هر تصمیمی که شما، مردم ایران بگیرید، احترام می گذارم و آرزو می کنم بهترین کار و تصمیم ممکن بوده باشه ...

شنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۲

دو قسمت بی ربط

در پست قبلي لينک داده بودم به داستاني که بسيار دوستش داشتم و برنده اول هيات داوران در مسابقات داستان نويسي شده بود.
داستاني بود که مرا تمام شب سوگوار کرد .. من هميشه درد عزيزاني را که مفقودالاثر خواندنشان، بيش از ديگران مي دانستم چه براي خودشان چه براي کسانشان ..
تجربه عملي من در برخورد نزديک با اين موارد دايي عزيزترين است (بگو چه دير! بعد از 23 سال زندگي و بعد از 10 سال از پايان جنگ!)، حقيقتش اينه که ما هرگز به طور واقعي درگير جنگ نشديم .. جنگ براي من و فاميلم غير از خاطرات موشک باران تهران و مسافرت اجباري و بعد از آن اخباري در مورد از دست دادن فاميل هاي دور چيزي نبود...
اما دايي عزيزترين جواني تازه ازدواج کرده با همسري جوان .. مردي با اعتقادات قوي (نه اصلا مذهبي) در جهت حفظ کشورش .. در همان سال 59 به سمت خطوط مقدم رفت و هرگز بازنگشت .. همين! به همين سادگي، مي توان عزيزِ نازنيني را از دست داد!
درد، درد و بی پناهی ...

----------------------

خيلي حوصله ام سر رفت از نمايندگان مجلس اصلاحات! از اين زحمات فراوانشون!!
دلم مي خواد برم سرشون داد بزنم که:
ااااااااا از اين کارها هم بلد بوديد؟؟؟
پس اونوقتي که بچه هاي نازنين مردم تو خيابون کتک مي خوردند و باتوم.. اونوقت که روزنامه ها رو تعطيل مي کردند .. اونوقت که اينهمه آدم بي پناه رو زنداني مي کردند .. شما ها مرده بوديد؟
خيلي جالبه واقعا .. بهتر از اين نمي تونسنتد ثابت کنند که فقط و فقط به فکر خودشونن .. از مردم شريف ايران معذرت مي خوام که اينقدر دير دوزاريم افتاد! به قول دوست عزيزم: دوزاريم خيلی کند بود ها!

پنجشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۲